ترا من چون خیال ِ صبح – خواهم —فرهاد عرفانی – مزدک

 شعر
اکتبر 032007
 
null

فرهاد عرفانی – مزدک

نسیمی سرد – در راه است…
بجز زاغی که می خواند

تک و تنها – به راغ ِ زرد پائیز

کسی هم نیست پیدا

بجز آهی

کسی هم نیست – در راه

دوباره یک جهان رویا

و دریائی خیال ِ آبی ِ شیدا

دوباره سبزی ِ امیدواری

به دیدن – در افقهای صحاری

دوباره این من و این کوه ِ پندارم

که کبکی می خرامد در نگاهش…

تنم اما – چه می لرزد

نسیمی سرد – در راه است

مرا ای گرمی ِ روزان یاری

مرا دریاب – گاهی!

ترا من چون خیال صبح – خواهم

ترا چون آتشی – من می نوازم

مرا دریاب – گاهی!

مرا – ای گرمی ِ روزان یاری

نسیمی سرد – در راه است

شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي