ترا من چون خیال ِ صبح – خواهم —فرهاد عرفانی – مزدک
اکتبر 032007

فرهاد عرفانی – مزدک
نسیمی سرد – در راه است…
بجز زاغی که می خواند
تک و تنها – به راغ ِ زرد پائیز
کسی هم نیست پیدا
بجز آهی
کسی هم نیست – در راه
…
دوباره یک جهان رویا
و دریائی خیال ِ آبی ِ شیدا
دوباره سبزی ِ امیدواری
به دیدن – در افقهای صحاری
دوباره این من و این کوه ِ پندارم
که کبکی می خرامد در نگاهش…
تنم اما – چه می لرزد
نسیمی سرد – در راه است
…
مرا ای گرمی ِ روزان یاری
مرا دریاب – گاهی!
ترا من چون خیال صبح – خواهم
ترا چون آتشی – من می نوازم
مرا دریاب – گاهی!
مرا – ای گرمی ِ روزان یاری
نسیمی سرد – در راه است
شهریور هزار و سیصد و هشتاد و شش
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.