بوی بیدمشک ِتر—نصرت اله مسعودی
بوی بیدمشک ِتر

تا یاد های تاریک رنگ شان پریده شود
شانه ها یت
خواب آن ِپیراهن ِآبی را
پس می زندوعطرعزیز بید مشک های تر
طعم بکرترین بوسه را
تا ابد
لای آن شمد ِبی خواب می پیچاند.
پارمیدا!
ازبرق شانه های توست
که آفتاب باز
با چشم بسته می گذرد
یا عصیان آن گیسو
براین چشم خسته راه بسته است؟
که بی آنکه ببیند
از چهار سو
شلاق می خورم
و باز با لبخندت پر می کشم.
پس بگو بزنند!
من ورزِ مشت خورده ی خاک فرشته ام
و بی عشق
که آدم نمی شوم
تا عطر تورا
در پود ِ این خاک ببافم
پس بگو بزنند اما بگویند
من باید پیراهن کدام عروس را
با احتیاط ورق بزنم
تا عطر جلبک های کنار زاینده رود
از خواب رگ های تو نپردو رویا های من
بغل ِسینه های تو
همچنان رگ کرده بماند.
نصرت اله مسعودی
5 دیدگاه به “بوی بیدمشک ِتر—نصرت اله مسعودی”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
تن خسته خود را به خاك مي مالم و آهي از سر حسرت ميكشم تا يادم بماند نوكري هستم در اين عالم هستي و نامم انسان است و در رگهايم خون جريان دارد و اگر مي خواهم زنده (عاشق) بمانم بايد بدون توجه به هستي به تلاش تنبل وارانه خود ادامه دهم و اگر ميخواهم سر بلند كنم بايد تا ميتوان بر پايم به ايستم و چشم بر هم نزنم.
سلام چه زيبا ميسرايي و چقدر اين شعرها راحت مرا به روياهايم نزديك ميكند حس ميكنم.در اين دنيا كه بيشتر مردم به زد وبندهاي حقارت اميز مشعولند شما يكي از اخرين بازمانده هاي دلدادگاني هستي كه فقط به بهانه عشق زندگي ميكنند.