به راستی « حافظ »، که بود و چه می اندیشید؟ ——-نویسنده: سند باد

مارس 052007
 

فرستنده ی مقاله آریو برزن زاگرسی
نویسنده: سند باد

null

به راستی « حافظ »، که بود و چه می اندیشید؟
جام یا پیاله، سنگابه ای بوده است که در باورهای میترائیستی در آن نوشابهء مقدس را ریخته، می نوشیده اند. بنا بر اوستا، شربت جاودانگی _اَمریته Amrita _نویسنده: سند باد

به راستی « حافظ »، که بود و چه می اندیشید؟

جام یا پیاله، سنگابه ای بوده است که در باورهای میترائیستی در آن نوشابهء مقدس را ریخته، می نوشیده اند. بنا بر اوستا، شربت جاودانگی _اَمریته Amrita _ یا فّر کیانی که بخشنده و یا نماد دارایی، نعمت، حاصلخیزی، تسلط فرمانروایانه بر خورشید و ابر و آسمان، بخت و قدرت شهریاری، پیروزی و بخشندهء همه نوع برکات است، در ژرفای دریا و آب پنهان می شود که پهلوانان، همهء خدایان و شاهان از سویی، و دیوان و انیران از دیگر سو برای تصاحب آن به پیکار می پردازند. در آیین میترایی، شیرهء حیات بخش هَئومه همان رمز فّر را دارد که در جام و یا پیاله می ریختند و می نوشیدند. این جام و پیاله در ایران باستان حرمت و تقدس بسیار داشت. دارندهء فّر یا جام و پیاله و نوشندهء شربت مقدسِ جاودانگی، علاوه بر شهریاری، نیز قدرت، پیروزی، حکمت و تسخیر افلاک را به ارمغان می آورد. زرتشت، برای کسب خرد جاودانه، رستگاری ابدی و نیروی روحانی وحدت، فّر را به صورت آبی زلال در کف دست _ مفهوم پسین جام _ از اهورامزدا و به تعبیری از بهمن کسب کرده و نوشیده است. این فّر در اشکال بعدی به نوشابهء مقدس و سرمدی به نام بنگ گشتاسبی شهرت یافت که به صورت می مغانه، جام و پیاله در ادب و عرفان ایران باقی ماند.8 فّر کیانی نیز که ویژهء پادشاهانی بود که از دایرهء عدالت خارج نشوند و در رفاهِ زندگانی مردمان بکوشند، به جمشید رسیده که نماد آن، یعنی جام جم، جایگاه شایستهء خود را در ادبیات عرفانی و در شعر حافظ پیدا کرده است. با نگاه در جام جم است که انسان ایرانی می تواند بر جهان اشراق پیدا کند و بر امور موذی و خطرناک آگاهی یابد. و جمشید، از آنجا که در پیوند با خرد جاودانه است؛ انسان- خدایی ست که محور اندیشه اش، بهروزی و مانایی انسان است دراین جهان و بر این باور است که بهشت را تنها بر کرهء خاکی باید برپای داشت. آیا تلخ نیست که با رویکرد به جهان بینی ای بیگانه و سرتاسر سیاه، از خود و توان خود غافل شویم؟ جام جام در کف داشته باشیم و از جهان بینی ای که کوچکترین ارزشی برای انسان و مشیت او نمی شناسد و نافی هر اراده ای، جز ارادهء الله ست، پشتیبانی کنیم؟ اما، حافظ به توانایی های خودی باور دارد و تمنا از بیگانه را شایستهء دارندگی نمی داند؛ اصولاً بیگانگان و انیران دارای فّر نیستند که بتوان از آنان چنین تمنایی داشت.


گـوهر جـام جم از کان جهانی دگر است
تــو تمنــا ز گِــل کــوزه گــران مـی داری

به هر رو در تاریخ اندیشه، این تنها بستر فرهنگی ست که انسان را حامل خدا می داند و با ابزار اشراق که به علم مجهز و همبسته به آن است، امکان رشد و تعالی را همراه با سربلندی و شجاعت نفس برای انسان تضمین می کند.
مولوی بلخی که خود گنجینه ای گران بها از اندیشههای ایرانی ست، در همین راستا میسراید:
بیرون زتو نیست هر چه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
جانِ جهان حافظ

با توجه به اسطوره و اندیشه های ایرانی، به گوشه هایی از جهان بینی حافظ اشاره می کنم.
اگر شاهنامه، بیان گستردهء ذهن و اندیشهء ایرانی پیش از اسلام است، دیوان حافظ، تمرکز و حدّت این اندیشه هاست در ردای بلند و رنگین رندی. دیوان حافظ، به تمامی بر بنیادهای استوار خوشباشی، بهزیی، غنیمت دم، تکریم شأن انسان و بر پایهء کامیابی از این جهان بنا گردیده است؛ اصولی که جهان اسلام یکسره با آن بیگانه است. از همینروست که حافظ، یکدم زبان از ذم و ملامت زاهد و شیخ و مفتی و فقیه در نمی بندد. حافظ با رویگردانی از فرهنگ عرب، ایرانیان را به تکیه بر فرهنگ خودی سفارش می کند که تکیه گاهی محکم است برای حفظ وحدت ملی.
اگر فردوسی از سلطهء خانمان برانداز اندیشهء عرب شِکوه و پرخاش می کند:
ز شیر شـتر خـوردن و سـوسمـار
عرب را به جایی رسیده است کار
کــــه تــاج کــــیـانــی کــــنـد آرزو
تفــو بـر تـو ای چـرخ گـردون تـفـو

حافظ نیز، رنج و اندوه خود را از ناکجاآباد این اندیشه باز می نمایاند و از پارسایان ( پارسیان ) یاری می خواهد:
تازیان را غـم احـوال گـرانباران نیـست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
و در ماه رمضان که برای مسلمانان، ماهی مقدس است و هنگامهء عزاداری، سفارش میکند:
زان می عشق کزو پخته شود هر خامی
گـر چـه مـاه رمـضان اسـت بیـاور جـامی

حافظ، ابایی ندارد که در ماه رمضان به شادخواری بنشیند؛ چرا که اصولاً اعتباری برای سنتهای اسلامی نمی شناسد و تصریح می کند:
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کـنــار آب رکنـــابـاد و گـلگــشت مــصـلــی را

آیتالله مطهری که از زمرهء حافظ شناسان اسلامی ست و نتیجههایی چون بهاء الدین خرمشاهی را در حافظ شناسی به یادگار گذاشته است، همه چیز را وارونه می کند تا حافظ را به اندازه هایی که از پیش در ذهن خود ساخته است، درآورد.
به دو بیت زیر که مطهری برای سرزنش شاملو، به آنها استناد کرده است، توجه کنید:
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سـخن سـحر از هـاتفـم بــه گـوش آمـد
زفـکــر تـفـــرقــه بـاز آی تـا شــوی مــجـــمـوع
بــه حــکم آنــکــه چـو شـد اهرمن سروش آمد

آقای مطهری این دو بیت را آورده است تا به شاملو که از “عشرت” همان معنای واژه را دریافته است بتازد و سفسطه کند که: ” آخر چه ارتباطی است میان هاتف سحری و دستور عیش و عشرت؟ چه ارتباطی است میان عیش و عشرت و باز آمدن از فکر تفرقه و مجموعه و چه ارتباطی است میان رفتن اهرمن و آمدن سروش؟”9
ایشان به هزار ترفند و ریا و بیراهه آویزان می شود تا القاء کند که هیچکس بجز ایشان حافظ را نمی فهمد و چنین نتیجه گیری می کند که: ” شناخت کسی مانند حافظ آنگاه میسر است که (فرد) فرهنگ حافظ را بشناسد و برای شناخت فرهنگ حافظ لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسد و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشد.”10 و با وقاحت اعلام می کند: ” من حقیقتاً نمی دانم که آیا این آقایان نمی فهمند که حافظ را نمی فهمند و یا می فهمند که نمی فهمند و یا می فهمند که نمی فهمند ولی خود را به نفهمی می زنند.”11
واقعیت اما این است که آقای مطهری در فهم حافظ دچار همان اشتباهِ معمول شده است. ایشان به راستی باور دارد که برای شناخت حافظ باید “عرفان اسلامی” را که مفهومی مخدوش و بی معناست، شناخت و با اسلام و قرآن نیز آشنا بود، و گرنه هیچکس توان آن را ندارد که “تناقض”های ظاهری در اشعار حافظ را توضیح دهد. به سادگی باید گفت که ایشان فقط کمی نمی فهمند و از همینرو برای مقدار و گونه ای از فهم که با نفهمیدن برابر است، نخست، واژهها و مفاهیمی که در بستر فرهنگ ایرانی، معنا و جایگاه های استوار خود را دارند، به زبان اسلام عزیز ترجمه می کند و آنگاه این زبان الکن را به حافظ می بندد و از چنین موضع مسخ شده ای، دیگران را به نفهمی متهم می کند و بر می آشوبد که حافظ از آنجا که از سروش و هاتف و اهرمن و…سخن میگوید، به ناگزیر باید از عیش و عشرت که در تضاد با سروش و هاتف سحری ست، معنایی اسلامی مراد کرده باشد که صد البته فقط ایشان آن را می فهمند.
از ویژگی های برجستهء شعر و غزل حافظ، حضور واژه هاست که هنوز از بار معنایی خود خالی نشده و استوار بر ذات خود هستند و نمایندهء فرهنگی که در آن پدید آمده و بالیده اند. با ریشه یابی فرهنگ واژگانی اشعار حافظ می توان به جهان اندیشگی او که سیراب از فرهنگ ایرانی است، دست یافت و به توان این شاعر در کاربرد دقیق واژه ها و مفاهیم پی برد. اکنون توجه کنید که آقای مطهری چگونه حافظ را مُثله کرده و از وی آخوندی مانند خود ساخته و پرداخته است؛
در دو بیت بالا، مطهری، هاتف را برابر جبرئیل گرفته است که آورندهء وحی الله است به محمد. وحی، موضوعی بیرونی است که با واسطه ای منتقل می شود. هاتف، زمزمه ای است درونی که خرد کیهانی را به خرد انسانی می پیونداند. هاتف، حامل هیچ وحی ای از جانب نیرویی خارج از انسان نیست.
سروش را آقای مطهری به وحی اسلامی ترجمه کرده است و ناگزیر به بیراهه رفته است. سروش، گوشِ انسان است که می تواند زمزمهء بهمن و آسن خرد (خرد آفریننده) را بشنود و از سرود به سخن در آورد. به سخن دیگر، سروش، بخشی از خرد است که از درونِ انسان به راز و رمز هستی، آگاه می شود و به خرد آفریننده یا عقل فعال می پیوندد.12 روشن است که سروش، هیچ نزدیکی به وحی که برگرفته از بستر فرهنگی دیگری ست، ندارد و درست در تضاد با آن معنا می یابد.
اگر خرد ایرانی و سروش با عشق و آمیختگی پیوندی ژرف دارند، اهرمن با جدایی و تفرقه معنا می یابد. آقای مطهری اهرمن را به شیطان اسلامی ترجمه کرده است و به برداشتهای خیالی و دور از ذهن و زبان حافظ رسیده است. شگفت آور است که اهرمن اندیشهء ایرانی، از بسیاری از ویژگی های الله اسلام برخوردار است.
پیامد منطقی نیستی و رفتن اهرمن، آمدن سروش است و خاطری مجموع که عیش و عشرت را در برابر شیطان غم، ناگزیر می کند. سوء تفاهم آقای مطهری از اینجا ناشی میشود که درنمی یابد که اندیشهء حافظ از فرهنگ ایرانی سیراب شده است که ریشه در زمین و این جهان دارد و نگاه آقای مطهری به آسمان است و از این زاویه، دیدگاه ایشان، ریشه در فرهنگ مرگ دارد که به معنای رهایی انسان مسلمان از این جهان ظلمانی ست که زندان تن و روان است.
خنده آور است که آیت الله مطهری با استناد به این غزل حافظ، مدعی ست که برای شناخت حافظ، شناخت “عرفان اسلامی” ضروری است؛ حال آنکه برای شناخت حافظ باید به شناخت اندیشه ها و اسطوره های ایرانی روی آورد و تا اندازه ای، حتا برای شناخت قرآن، چنین رویکردی ضرور است. توجه کنید که حافظ چگونه ادعای این آخوند ایرانی ستیز را که ملتی را برای بزرگداشت آیین های فرهنگی خود به حماقت متهم می کند، به ریشخند می گیرد؛ در همین غزل که ایشان در آن نشانه های بارز “عرفان اسلامی” را دیده اند، حافظ با بیزاری از چنین عرفانی می سراید:
چه جای صحبتِ نامـحرم است مجلس انس
سـرِ پیـالـه بپـوشــان کـه خـرقـه پـوش آمـد
ز خــانقــاه بــه میــخـانــه می رود حــافــظ
مــگر ز مـستـیِ زهــد و ریا بــه هـوش آمـد

تردیدی نباید داشت که اگر این آخوند و یا دیگر آخوند های “عالم” امکان یابند، در روز روشن میخانه را به مسجد تأویل خواهند کرد.
بدبختانه در دوران هزار و پانصد سالهء اسلام، زبان فارسی در هجوم زبان و اندیشهء مسلمان عرب، به مرور چنان از خود تهی شده است که دشوار می توان از آن به گونه ای گسترده، همچون زبان اندیشه و زبان تبادل اندیشه بهره گیری کرد. امروز، کمتر کسی است که از واژههایی چون مهربان، سروش، اهرمن، خرد و … همان برداشتی را داشته باشد که این واژه ها در بستر فرهنگی مشخص، از خود ارائه دادهاند. اگر به تاریخ ادبیات ایران نگاهی، هر چند کوتاه بیندازیم، درمی یابیم که زبان فارسی در وجوه کلی خود، هر چه به دوران فرهنگ ایرانی که مغلوب اسلام و عرب شد، نزدیک تر است، واژه های زبان نیز تا ژرفای اندیشهء مناسب خود، ارادهء معنا می کنند. به سخن دیگر، واژهء مهربان، برای همگان همان معنای پاسدارندهء مهر را در تمام ابعاد فرهنگی خود، بازمی تاباند. واژه های دیگر زبان نیز از این قاعده، مستثنی نیستند. از همینروست که آن زبان، یعنی زبان حافظ و فردوسی و مانند اینان، زبان اندیشه و تبادل اندیشه است و توانسته است که در درازای سده ها با انسان ایرانی که در ژرفای وجدان و خاطرهء قومی خود با این زبان آشناست، پیوند برقرار کند. یعنی؛ زبان، اگر چه وسیلهء ارتباط و پیوند است، اما فراتر و مهم تر از این، زبان حامل فرهنگ نیز هست. سوگمندانه، در سراسر دوران پس از اسلام، مسلمانان، دمی از تخریب این زبان و خالی کردن واژه ها از بار معنایی و فرهنگی خود، دست نکشیدهاند؛ آقای مطهری، نمونهء کوچک این تلاش تخریبی ست. امروز ما به دشواری می توانیم بوسیلهء این زبان با یکدیگر وارد گفت و گو بشویم. اغلب، هر فردی از ما، مونولوگی ست که خود بیش از همه، با خود سخن می گوید و خود را می فهمد. باید تلاش کنیم که واژه ها را بار دیگر در بستر فرهنگی خود بازسازی کنیم تا امکان دیالوگ و مبادلهء فرهنگی فراهم آید. و این شدنی نیست، مگر که زبان را از بند هزاران حلقهء فرهنگ اسلامی نجات دهیم. در دوران معاصر، بزرگمردی که تلاش فراوان میکند که از طریق بررسی و پرتو افکنی بر همهء گسترهء واژگان، فرهنگ در غبار رفتهء ایرانی را احیا کند، « استاد منوچهر جمالی » ست که با نشر دهها کتاب، پیشگام چنین راه پر سنگلاخی است. همینجا تأکید می کنم که اندیشمندان و آیندهء ایران، مدیون تلاش های شبانروزی آقای« جمالی » خواهند بود.
حافظ که قرآن را به چهارده روایت می داند، از آنجا که واقف است ذهن مسلمان نمی تواند سروش و هاتف و عیش و عشرت را در یک مجموعهء واحد دریابد، پیشاپیش آخوندهایی چون مطهری و اسلام خویانی چون خرمشاهی را با شوخ طبعی به ریشخند گرفته و دست انداخته است:
دو نصیـحـت کنـمت بشنـو و صد گنج ببر
از در عـیش در آی و بــه ره عـیب مپـوی
گــفتـی از حـافـظ مــا بـوی ریا مـی آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

او که میداند برای مسلمان، عیش چیزی جز عیب نیست، از سویی انسان مسلمان را به عیش فرامی خواند که عیبی نیست و از سوی دیگر وی را به ریاورزی متهم می کند؛ چرا که اسلام با خوشباشی و عشرت میانهء چندانی ندارد و این مفاهیم، خود همسان عیب هستند.
حافظ، با توجه به توانایی آخوندها در تکفیر و اعلام حکم ارتداد، از اندک شاعرانی ست که با شجاعت و شهامتی که آموزنده است، از اسلام و مسلمانی تبری جسته و هر جا توانسته است به روشنی تبیین کرده است که پیرو کدام دین و آیینی ست.
بر دلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
کـه مکـدر شــود آیینــهء مـهــرآیینــم

وی، در جامعهء اسلامی آن دوران با تکیه بر آیین مهر و زرتشت، بیپروا اعلام می کند:
بـه بـاغ تازه کن آییـن دین زردشتـی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

اگر فردوسی از زرتشت و جمشید و الگوهای سرشتین اندیشهء ایرانی سخن رانده و کاخی از نظم برآورده است از گزند روزگار در امان، حافظ نیز به نوبهء خود به انسان ایرانی می آموزد که از قرآن بگریزد و به اندیشه های خود بازآید. جان شیفتهای چون اوست که می تواند به آشکارا بسراید:
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
اگر فردوسی، الگوهای منش ایرانی را در زیر سلطه و سیطرهء همه جانبهء اعراب و اسلام در قالب اسطوره و تاریخ زنده می کند، حافظ نیز با نگاه در جام جم به اسراری پی می برد که پیر مغان، او را از افشای آنها برحذر می دارد. همین پرهیز و ترس از تیغ تیز تکفیر آخوند، بهانه ای شده است تا آقای بهاءالدین خرمشاهی، تکیه کلام عامیانه را به باور اسلامی تبدیل کند و قرآنی را که در مقام سوگند، آمده است، همچون باور حافظ به این دفتر القاء کند و به حافظ اتهام مسلمانی ببندد؛ حافظی که نوع مسلمانی خود را برابر با نفی رستاخیز و معاد می داند.
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
بـه قـرآنی که اندر سینه داری

حافظ که به جایگاه شعر خود آگاه است و خوشتر از شعر خود نمی بیند، برای رهایی از چنگال خونین مسلمان و آخوند که چیزی خوشتر از قرآن نمی بیند، و نیز برای تأکید بر درستی ادعای خود به قرآن سوگند یاد می کند؛ که چیزی بیشتر از یک عادت اجتماعی نیست.
آقای خرمشاهی که در قرن بیست و یکم زندگی می کند، دیده است که آخوندهای حاکم، در برابر چشمانش، انسان اندیشمند و فرهیخته ای چون احسان طبری را مجبور کردند تا در برداشت هایش از حافظ تجدید نظر کند و در بارهء حافظ آنی را بگوید که آخوند و امثال ایشان می پسندند. آیا آقای خرمشاهی با توجه به این واقعیت ها، نمی تواند دریابد که قرن ها پیش، حافظ نیز برای حفظ و پاسداری از فرهنگ ایرانی که با باورهای اسلامی سنخیتی ندارد، مجبور بوده است که گاهی سوگندی یاد کند؟ آقای خرمشاهی می داند که در قرن بیست و یکم، آخوند منتظری که خود در حصر حکومت اسلامی ست، فتوای کشتار از اسلام برگشتگان را می دهد، با این وجود جای شگفتی ست که ایشان ارزش چندانی به شجاعت حافظ در بیان اندیشه هایش نمی دهد، اما در مقابل تلاش می کند که از حافظ آنقدر بکاهد تا دست آخر، هم قد و قوارهء خود و کوتوله های اسلامی از آب درآید.
آقای خرمشاهی، پژوهش علمی را چنان با آخوندیسم درآمیخته است که خوانندهء نوشتهء ایشان با عنوان “ذهن و زبان حافظ”، با حافظی آشنا می شود که عبوس در کنج مسجدی به لابه و زاری و دعا نشسته است. از حافظ ما که پشت به اسلام کرده و در پی زرتشت و پیر مغان است، در این کتاب خبری نیست که نیست؛ حافظی که می سراید:
تـا ز میخانـه و می نام و نشـان خواهد بود
ســر ما خــاک ره پیــر مغـان خــواهـد بـود
حـلقـهء پیـر مـغـانـم ز ازل در گـوش است
بر همـانیـم کـه بودیم و همان خـواهد بـود
برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تـو
راز این پرده نهان است و نهان خواهـد بود

باری، حافظ نیز مانند فردوسی که الگوهای منش ایرانی را در شاهنامهء بیهمتای خود زنده کرده است، به اسطوره های ایران می پردازد و می سراید:
بیا ساقی آن می که عکسش ز جام
بـه کـیـخسـرو و جـم فــرستـد پـیــام
بــــده تــا بــگــــویم بـــه آواز نــی
کـه جمشیـد کی بـود و کــاووس کی
و آنچه او در آینهء جام می بیند، براستی شگفت آور است:
بیــا ســـاقــی آن آتـش تــابــنـــاک
کــه زردشت می جـویدش زیـر خاک
به من ده که در کـیش رندان مـست
چه آتش پـرست و چـه دنیـا پـرست

حافظ به روشنی بیان می کند که آیین زردشت، آیینی ست که این جهان را بزرگ می دارد و شایستهء ستایش می داند و یک سره بر اسلام که همه چیز این جهان را به پای جهان آخرت، خوار می کند، خط بطلان می کشد.
اسلام گریزی و ستیز با فرهنگ اسلامی، بی تردید شهامتی قدسی می خواهد. از اینرو، حافظ با تکیه بر آیین مهر و آموزه های زرتشت، هول عظیم بی دینی را از دل می زداید و در پیوند با دانش عمیق خود، همچون فردوسی توسی قادر می شود که بزرگترین مجموعهء فرهنگ دیرین این سرزمین را پدید آورد؛ در مرکز چنین فرهنگی، زایش و پرورشِ گونه ای انسان قرار دارد که می تواند ورای کفر و دین بیاندیشد.
حافظ، با اینکه بارها آشکارا و در پرده به باورهای دینی خود اشاره داشته است، با این وجود، بیشترینهء حافظ پژوهان کمتر به این امر توجه کرده اند. چنان که آمد، آنان به نادرستی در بارهء مسلمانی حافظ دارای نظری مشابه هستند؛ برخی او را عارفِ “مسلمان” خوانده اند و برخی “مسلمان” عارف. گروهی از او همچون “مسلمان” آزاده یاد کرده اند و بعضی او را “مسلمان” مؤمن پنداشته اند.
دیوان حافظ اما، خلاف چنین دریافت و برداشتی را تأیید می کند.
رند و رندی، یکی از مفاهیم کلیدی ورود به اندیشه و جهان بینی حافظ است. آقای خرمشاهی، رند را از اراذل و اوباشی می داند که حافظ وی را از قعر چاه به اوج ماه رسانده است. با این وجود، رند حافظ از دیدگاه ایشان، انسانی ست که تعهد اسلامی دارد و با اینکه رند، اولیاء الله است، باز لاابالی و اباحی مشرب است که حد نگه می دارد.13
روشن است که فرد مسلمانی چون آقای خرمشاهی، شادی و عیش و طرب را که ناهمخوان با باورهای اسلامی وی است، به لاابالیگری تفسیر کند و درشناخت حافظ که شاد زیستن را از فرهنگ ایرانی به ارث برده است، درماند و هزار برچسب به رند حافظ ببندد.
آقای مطهری در بارهء رند سکوت می کند و در این وادی پر پیچ و خم، چندان خطر نمی کند.
« منوچهر جمالی »، رند و رندی را یک شیوهء تفکر کلی می داند که “در هر زمانی و در برابر هر ایدهآل و ارزشی تازه که در اجتماع و تاریخ رواج می گیرد و اعتبار پیدا می کند از نو عبارت بندی می گردد.”14
با توجه به این برداشتها و با رجوع به اشعار حافظ، مفهوم و معنای رند را در اندیشهء او دنبال میکنیم.
از دیدگاه او، رند کسی ست که:
1. با تکیه بر عشق و با پشتوانهء خرد، مرید طاعت بیگانگان که در نظام اندیشهء حافظ، اعراب و اندیشهء اسلامی ست، نمی شود؛
مرید طاعت بیگانگان مشو حـافظ
ولی معاشر رندان آشنا می باش
2. رند، کسی ست که در راه عشق گام می زند. زاهد و مؤمن مسلمان به خاطر دین و شریعت، رهروان این راه نیستند؛
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
3. رند، پیر مغان است و رهاننده از جهل و خرافات و جایگاه او نه در مسجد و پای منبر، که در کوی خرابات نشینان است.
بندهء پیر مغانم که ز جهلم برهاند
4. رند، پرورندهء عشق است که در قرآن بویی از آن به مشام نمیرسد و از اینرو، رند خود عین ولایت است و نه دفتر؛
بشوی اوراق اگر همدرس مـایی
کـه عـلم عشق در دفـتر نبـاشـد
بنام ایزد بتی سیمین تنم هست
کــــه در بـتــخانــهء آزر نبــاشـــد
به روایت زنده یاد احمد شاملو، “دفتر” معادل قرآن است و اولی تر اینکه “این دفتر بی معنی” در می ناب غرق شود؛ چرا که جایگاه عشق، یعنی جایگاه تبلور خرد در این دفتر، همسنگ بردگی و بندگیِ جان و روان است و ناگزیر است که در برابر الله همیشه زانوی حقارت بر زمین بزند.
5. رند، کسی ست که از نسیهء قصر فردوس دل برمی کند و ساکن دیر مغان می شود که منزلگاه عشق زمینی و معنوی ست و نیز جای تجلی نور خدا؛ خدایی که نخست شش امشاسپند را زایید و آنگاه خود را از خود بزایید. پیداست که در اندیشهء ایرانی، مفهوم و معنای خدا، یکسره متفاوت است با الله که نه زاییده است و نه انبازی دارد؛
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
مـا کـه رندیـم و گـدا دیـر مغان مـا را بس
از در خویش خدا را بـه بهشتـم مفـرست
که سر کوی تو از کـون و مکان ما را بس

6. رند، پیر میکده و دیر مغان و خرابات است که نیک می داند، گوش خوگرفتهء مسلمانِ به وحی، جای پیغام سروش نیست و در محیط اسلام زدهء ایران، راه نجات از ایلغار مسلمان و تکفیر آخوند را در راز پوشیدن می داند؛
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گـفت راز پوشیدن

و در این پوشش ناگزیر، اما پرده از راز برمیگیرد و نشان می دهد که این راز چیزی نیست مگر توانایی بزرگ انسان در به خود رسیدن. این راز که بازتابِ مفهوم فرهنگ ایرانی ست، انسان ایرانی را از اسلام و آموزه های تاریک مسلمانان بینیاز می کند. آیا در نطام الله سالار اندیشگی جرمی بالاتر از این میشناسید؟
جرم حلاج همه آن بود که اسرار هویدا می کرد
به تعبیر « منوچهر جمالی »، رند که زادهء تقابل اندیشهء توحیدی با شریعت اسلامی در شکل تصوف ایرانی ست15، انسان کمال یافته ای ست که برای رهایی از بند بندگی، صلای “اناالحق” سرمی دهد تا “هوالحق” را که بیرون از مدار انسان است، به شکل انسان و “اناالحق” درآورد.
7. رند، دانایی ست که در زمان مناسب، “سخن دانسته” می گوید و هشدار می دهد که رندی با فریب و کلاشی آخوندی، تفاوت ماهوی دارد؛
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهـل شیخان گـمراه

8. و بالاخره، رند دارندهء جام جم است و راهنمای تمیز خوب از بد، فرشته از دیو، سروش از وحی، الله از اهورا، اهرمن از شیطان، خلاقیت و آزادگی از تعبد، جهان از آخرت، عشق از خواری، شادی از “شیطان غم” و نیز رند مبارز پیگیر با جهل و خرافه است؛
در بیابان هوا گـم شدن آخر تا چـند
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
به هررو، حافظ انسان را به چهار چیز اندرز می دهد:
امن و شرابِ بی غش معشوق و جای خالی
و بر خلاف باورهای اسلامی توصیه می کند:
مــعنــــی آب زنــدگــــی و روضـــهء ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار نیست

در پایان، بر این نکته باید بار دیگر تأکید کرد که بدون درک اساطیر ایرانی و بویژه بدون دریافتِ امشاسپندان خرداد و امرداد در باورهای مزداپرستی و مهمتر اینکه بدون درک روح شاهنامه، نزدیکی به ذهن و اندیشهء حافظ، اگر امکان پذیر نباشد، بی تردید با خلأیی ژرف روبروست.

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

زیرنویس:

* کیومرث عزتی در تارنمای “رهایی” در تاریخ 2.3. 2006 مقاله ای دارد با عنوان “تفاوت میان روش مارکس و هگل” در شناخت که به تبیین فلسفی مقوله های “مجرد و مشخص” پرداخته است.
1.رمز و داستان های رمزی در ادبیات فارسی. تقی پورنامداریان. چاپ اول: 1364. چاپ چهارم: 1375. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. ص: 39-38
2. حکمت خسروانی. تألیف و پژوهش هاشم رضی. چاپ اول: 1379 خورشیدی. انتشارات فرنو. ص: 100
3. همانجا. ص: 305
4. عشق صوفیانه. جلال ستاری. چاپ دوم: 1375. نشر مرکز. ص: 228
5. همانجا. ص: 231
6. قصه های شیخ اشراق شهاب الدین یحیا سهروردی. ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی. چاپ دوم: 1377. نشر مرکز. ص: 72
7. حکمت خسروانی… ص: 314
8. همانجا. ص:161- 160
9. عرفان حافظ ( تماشاگه راز ) مرتضی مطهری. چاپ هفتم: زمستان 1369. ص: 9
10-11. همانجا. ص: 11
12. برای آگاهی بیشتر، نگاه کنید به : شهر خرد بجای شهر ایمان. منوچهر جمالی.
انتشارات kurmali Press لندن. ص: 92
13. چارده روایت. مجموعهء مقاله در بارهء شعر و شخصیت حافظ. بهاء الدین خرمشاهی. چاپ1367. انتشارات کتاب پرواز. ص: 5
14. پهلوان، عارف، رند. فردوسی، عطار، حافظ. منوچهر جمالی. ص: 96
15. همانجا.

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي