بربسترشب بوها—-نصرت اله مسعودی

 شعر
ژانویه 122007
 
null

تقدیم به دکتر مهناز بدیهیان
بربسترشب بوها
مگردراین صدا
بال چند کبوترشکسته
وشب وغربت برآن
قطره قطره چکیده است
که دود آشیان های سوختهدست از دلم بر نمی دارند
مگر کدام مرغ عشق دوباره
چشم در چشم تابوت خویش
در صف باز ماندگان
به بدرقه ی خود ایستاده است
که باز هندسه ی مرگ
شکل غریبی دارد
مگر چه طوفانی
زیرو بم این لحن را امشب
چنین زیرو رو می کند
که مرغان دریایی هم
برگرده ی موج ها
از گریه باز نمی ایستند.
-“تنهایم نصرت،تنهایم
با بوی دلتنگی ِشب بوهایی
که از من
تو را می خواهند!”
صدا
ازآن سوی سیم است
که تیره ترین ابرهای عالم را
با چند واژه
به بام این خانه مخابره می کند
تا شاعر بیچاره
تک خوان سنگین ترین گریه ای باشد
که تا کنون
بر سقف تنهایی باریده است.
پارمیدا!
من ملودی ِاین مویه را
با چشم ها یم می نویسم
تا شانه های عاشقان عالم
آنقدر خیس بمانند
که تنهایی تو
وگریه های من
کتیبه ی باران خورده ای شود
که شانه به شانه
در بازار ها بگردد
شاید در برزنی روزی مدرسه ای باز شود
که درآن
“دوست داشتن”
چنان چهره کُنَد
که بوی موی لیلی و مشق های مجنون
درس های کهنه ای بیش نباشند.
پارمیدا!
کاش امشب
بی آنکه فردا ها
صبح ِقیامتی
جا به جایم کُنَد
بغل ِتنهایی تو
بر بستر دلتنگی ِعزیزآن شب بوها
می مردم.

نصرت اله مسعودی

  12 دیدگاه به “بربسترشب بوها—-نصرت اله مسعودی”

  1.  

    شعری عمیق و زیبا.

  2.  

    اي كاش عشق را زبان سخن بود
    آن كه مي گويد دوستت مي دارم
    شب اندوهگين است
    كه مهتابش را مي جويد
    اي كاش عشق را زبان سخن بود
    به راستي تو چه مي كشي شاعر و چگونه در اين آتش زندگي مي كني كه در عشق ورزيدن تو خود ققنوس ديگري هستي .
    همچنان بسرا تا همچنان از پاي كوبي باز نمانيم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي