بابک بامدادی / آوای زمینی

 شعر
جولای 052008
 
bamdad

تن به شلاق دریا سپردن و
عشق ، به رفتن و رهایی
در پیش
پرواز *
بر دو راهی مرگ :
مرگ مردابی در پس
مرگ دریایی در پیش
خودسپاری تندیس تن
به معرکه گیر بازار باورها
در پس ،
فرود از فراز صخره ی مرگ و
امید به وصال دریا
در پیش
مرگ مردابی و تعفن تن
در پس ،
مرگ دریایی و پاکیزه تنان
در پیش
خود سپاری به شرنگ آزمون بخت
در پس ،
دل به شرارت دریا سپردن
در پیش
خوره ی تن از خوراک مور و
شلاق مکرر پاسبان
در پس ،
تن به شلاق دریا سپردن و
عشق ، به رفتن و رهایی
در پیش

* بر گرفته از فیلم سینمایی پاپیون
—————————–
آوای زمینی

چو باجانم
چه بی جانم
مرا سکنی در این خاک است
کدام آوا
کدام نجوا
ز آنسوی زمین آمد به گوش تن ؟
زبوم و بر
مرا نجوای پر پژواک است در گوش :
ندای
” آی آدم ها ” ز بوم یوش
ندای
بذر دست در باغچه و سبزینه دستان “فروغ ”
ندای
” دشنه در دیس ” وضیافت های پر خون به – دامون –
ندای
آن گلسرخ پای تخته ” یک اگر با یک برابر بود ” !
کدام آوا
کدام نجوا
ز آنسوی زمین آمد به گوش تن ؟
رهایم کن
مرا بگذار!
که سکنی یم در این خاک است
چو با جانم
چه بی جانم
بابک بامدادی

  5 دیدگاه به “بابک بامدادی / آوای زمینی”

  1.  

    خاکَم به سَر ، زغصه به سَر، خاک اگر کنم خاک وطن که رفت ، چه خاکی به سَر کنم؟
    افسوس کُلاه نیست وطن تا کز سَرَم برداشتند، فکر کُلاهی دگر کنم
    مرد آن بود که این کُلَهَش بر سراست و من نامَردم ا َرکه بی کُله، آنی به سَر کنم
    من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت تسلیم هرزه گرد قضا و قَدَر کنم
    زیر و زبَر اگر نکنی خاک ِ خصم را ای چرخ, زیر و روی تو، زیر و زبَرکنم
    جائیست آرزویم اگر من به آن ر ِسَم از روی نعش لشکر دشمن گذرکنم
    بَد هر چه می کنی بُکن ای دشمن قوی ! من نیز اگر قوی شدم, از تو بَتَرکنم
    من آن نیَم که به مرگ ِ طبیعی شوم هلاک وین کاسه ی خون به بستر راحت هدر کنم
    عشقت نه سَرسَریست که از سر به دَر شود مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم
    عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم با شیر اندرن شد و با جان به در کنم

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي