آستانه ی تولد … / M.badihian/مهناز بدیهیان

معشوق من کجاست؟
شاید درست در آستانه ی تولدش
با ضربه های یک مرد دیو خو
در میان لخته های خون مادرش
جان سپرد ……..
چرا معشوق من
با دستهای تنومند سبزش
هرگز دیده برجهان نگشود
و من فرصت نکردم
زیر پوست مهربانش
چرتی بزنم ، در نیمه روز دلتنگی
همیشه در خواب می دیدم که معشوقم
با چشمهای خندانش
که از کلمات عشق لبریز بود
آرام ، آرام
از برکه های آرامش
پا بسوی ایوان تنهایی من
می گذاشت
و همیشه نفسش بوی گل داوودی داشت
و تنش پر از سایه های سکوت
من همیشه می دیدم که معشوقم
با پوستی آفتابزده
و موهای بلند صاف سیاهش
و یک نخ سبیل هزار سااله
با چند کلمه که بسیار ساده بود و بی درد سر
می گفت: عزیزم خسته نباشی
و من قند در دلم اب می شد
که کسی می فهمد خستگیهایم را
معشوق من کجاست؟
شاید درست در آستانه ی تولدش
با ضربه های یک مرد دیو خو
در میان لخته های خون مادرش
جان سپرد
حالا من با پوست پریده ام
با دخترم که رنجهای زنانه ی مرا ندیده است
و پسرم که همیشه فریبش داده ام و فکر می کند
که مادر منتظر هیچ کس نیست !!
هر روز با یک دسته گل داوودی بخانه برمیگردم
مهناز بدیهیان
2009 سانفراانسیسکو
2 دیدگاه به “آستانه ی تولد … / M.badihian/مهناز بدیهیان”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
مهناز جان قشنگ است. این انتظار دیرپا هرگز پایانی نخواهد داشت چرا که هنرمندان دائم باجهان در جدال اند تا آن جهانی همسان ِجان شیفته خود برپا کنند و هم ازاین رو بود که در قرن هشتم آن رند شیرازی فریاد برآورد که :چرخ برهم زنم ارغیرمرادم گردد.وحالا مهناز هم مناسبات اشیای ناصواب واقعی را برهم می زند تا درچینش شکوهمند مجازهای خود طرحی نو دراندازد.برای سلامت آرزو می کنم.
زیبا بود
حس زنانگی در آن موج می زند و خواننده را چه مرد و چه زن با دنیای پاک زنانگی خالص پیوند می دهد