آریابرزن زاگرسی— و بازار مکّاره ی دینداران
آریابرزن زاگرسی
تاریخ نگارش: 28 مارس 2007 میلادی
در باره ی مرغوبیّت کالای مارک اعلای دین و بازار مکّاره ی دینداران
[ نیم نگاهی برق آسا به نظرات آقای نیکفر ]
« … گفت: آری! اگر می دانی نشان ماهی بگو. گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اشتر. گفت: خه! من خود می دانستم که تو ، ماهی را نمی دانی، الّا اکنون که نشان دادی چیزی دیگرم معلوم شد که تو، گاو را از اشتر نمی دانی. … »
شمس الدّین محمّد تبریزی / « مقالات شمس » -/ به کوشش: محمّد علی موحّد -/ چاپ دوم / انتشارات خوارزمی / تهران / 1377 / ص. 76
– پیشگفتار:
همه چیز برای کثیری از تحصیل کرده گان ایرانی، بدیهی و پیش پا افتاده است. هیچ تفاوتی و تضادی و تنشی و ناهمخوانی در هیچ کجای جهان به چشم آنها نمی خورد. همه چیز، یکدست و همشکل و همگونه و هم معنی و همردیف و همسان و همخوان است. همه ی چیزها در گستره ی « ذهنیّت انجمادی و دقیانوسی بیشینه شمار تحصیل کرده گان سرزمین ما » با معادلها و واقعیّتها و رویدادها در سرزمینهای دیگر، اینهمانی مشترک و گوهری دارند. همه چیز، آنقدر ساده فهم و راحت الحلقوم و گویا و کاملا گوارشی می باشد که به « اندیشیدن و پرسشگری و کنکاوی عمیق » اصلا و ابدا محتاج نیست. اگر مشکلی نیز هست، اشکال در حواس پرتی ماست؛ طوری که باعث شده است پایمان از آسفالت « صراط المستقیم » منحرف شود و به « درّه ی سنگ و کلوخی و پُر از دست انداز گمراهی » بیفتیم و دنده ی اعتقاداتمان بشکند و دیفرانسیل ایمان حبل المتینی مان نیز دو شقّه شود!. به همین دلیل، برای درمان گمراهی « عوام کالانعام به طور کلّی » که ما ایرانیان چموش و سر تق و تُخس و پالون کج باشیم، تنها با تکرار مکرّرات و حرکات انگشت اشاره کفایت می کند تا تمام مسئله هایی را مختومه و حل و فصل شده پنداریم که برای « همه فنّ حریفان معرکه ی نیندیشیدنهای قرن به قرن!» از آب خوردن نیز ساده تر می باشند.
درد و زجر جانسوز این جاست که مُعضلات فردی و اجتماعی از نقطه ای گریبان فرد، فرد و اجتماع را می گیرند که آنچه تا همین ثانیه ی گذرا برای تک، تک ما، « کاملا بدیهی و مسلّم پنداشته و پیش پا افتاده »، جلوه می کرد، ناگهان به « پیچیده ترین و کلافه کننده ترین و حتّا مرگبارترین مسئله ی فردی و اجتماعی و جهانی » برای تک، تک ما و دیگران و اغیار تبدیل می شود. ناگهان اعتقادات ساده و چه بسا مزخرف و بی مغز و خرافاتی تک، تک ما می شوند، معُضل کشوری و جهانی و کائناتی با عواقب مهلک آور و ویرانگر زندگی و حیات و کهکشانها!. دُرُست از همین نقطه است که مجموع آن « پیش پا افتاده های ما » می شوند کلیدی ترین مسائلی که « بود و نبود » تک، تک ما و دیگران در گرو اندیشیدن در باره ی « چند – و – چون » آنها و « چرایی وجودشان و پاسخ کارساز یافتن برای مقابله با هجوم تهدید آمیزشان » می شود.
از نخستین روزهای آشنایی ما ایرانیان با تمدّنها و فرهنگهای دیگر و مردم کشورهای باختری تا همین امروز، عادت کرده ایم که بر همان مداری بچرخیم و رفتار کنیم که هزاره ها با زور و کُشتار و تحمیل و تلقین و حبس و شکنجه و سرکوب مجبور بوده ایم عادتهای خود را مکرّر کنیم؛ مبادا حُکّام و مُتعه گان قلم به دست آنها، « جان و زندگی و دار و ندار » ما را به دلیل « از خلاف آمد عادت »، در یک چشم بر هم زدن، محو و سر به نیست کنند. مصیبت طیف کثیری از تحصیل کرده گان سرزمین ما، عادتخواره گی به متابعت و مقلّدی و دنباله روی کردن از مراجع و تاسی کردن به هر چی آقا گفت! می باشد. نوعی رونوشت برداری از مشقهای همدیگر و ترجمه بازی با زبانی الکن و آلامد گرایی مدرن نما و تشابه جویی به همسایه های از ما بهترون می باشد. همینطور کلکلکل کردنهای آکادمیکوار و علّامه مآب و نشخوار هزاران بار جویده و تفاله شده ی گفتارهای اساتید باختر زمینی در سمینارها و دانشگاهها و دانشکده ها و نشریه ها و مجلات و روزنامه ها و برنامه ها و غیره و ذالک.
ما هنوز، « خود » را در مقام « فرد اندیشنده و قائم به ذات »، کشف نکرده و نشناخته ایم. ما همچنان بسان روده ی دراز تونلی هستیم که صدها و هزاران چیز از وجودمان عبور می کنند؛ یعنی چیزهایی که آنها را از یک طرف، مجبوریم یا استفراغ کنیم؛ زیرا معده ی مغز و فهم و شعورمان به گوارش آنها توانمند نیستند، یا اینکه از طرف دیگر، دفع کنیم؛ زیرا وجودشان در بدن ما به اسهال « چیز نویسی و چیز گویی و قنطور کاریهای حکومت پسند و وقت تلف کن روزمره گی و مراقب دخل کاسبی و دکّان چند نبشه ی خود را داشتن » مختوم شده اند. هیچ چیزی در این همه « عبور و مرور افکار و ایده ها و نظریّه ها و تزها و اندیشه های جور واجور »، هرگز جذب وجود ما نمی شود؛ زیرا از خاک وجود ما، ریشه نگرفته اند و در کارخانه ی وجود ما نیز، پرداخته و پروریده نشده اند. ما فقط، گذرگاه بوده ایم بدون هیچ نقش ارزشمند و شایسته ی تامل و تفکّر داشتن در آنچه که از کانال وجود ما می گذرد.
قرنهاست بر سر ما کوبیده اند و همچنان با شدّت می کوبند و به مغز و روانمان نیز تحمیل و تلقین کرده اند که آنچه را « اجداد و پدران و نیاکان و معلّمان و اساتید و آتوریته ها و امثالهم » گفته اند و می گویند، جای « چون – و – چرا » ندارد و بایستی بدون امّا و اگر، سخنان « بزرگان » را دربست پذیرفت و در انتقال گفتارهای آنها به نسلهای پس از خود، همّت عاجل کرد. چیزی که در اینهمه « نقل و انتقال » به ذهنیّت « حمّالان = نسلهای پی در پی » نمی رسد، همانا « پرسش و شک و بازنگری و سنجشگری و سرند کردن و تمییز دادن صدف از خزف در انبوه خروار خرواری میراث گذشته گان » می باشد. انسان بایستی اگر به راستی آدم فهمیده و دانا و صاحب خردلی مغز می باشد و قرار است او را به « بهشت » ببرند، دست کم، آن دلیری را از خودش نشان دهد و بپرسد: « بهشت چیست و کجاست که می خواهید مرا به آن رهنمون شوید؟ ».
ملّتی که می خواهد در فضایی و مناسباتی دیگرسان بزیید، بایستی تحصیل کردگانش و فعّالین دامنه ی مثلا سیاستش، هنر زا و گستاخ شوند. باید یاد بگیرند برای واژگونی حقیقتهای آکبند و قاب گرفته و منقّش شده و حاکم جبّارگونه بر مناسبات اجتماعی، پیکارهای فکری و نظری و پراکتیکی استوارمند و توام با رادمنشی کنند. باید بیاموزند که چگونه می توان از بهر اکتساب مغزه ی ارزشمند میراث ساختمان خشت و کلنگی « تاریخ و فرهنگ مردم سرزمین خود در معنای وسیع کلمه »، سنجشگری ناخوشایندگوی مقتدران و موکّلان حقایق شوند. باید با پیکارهای حیاتبخش و اساسی بتوانند نه تنها « مغزی پویا برای اندیشیدن و ایده آفرینی » داشته باشند؛ بلکه دلیری خودشان را برای روبرو شدن مستقیم بدون هیچ واسطی در سمت و سوی سنجشگری رادیکال و سرند کردن میراث پیشینیان بیازماید.
الف )- چین خورده گی واژه گان و مفاهیم.
واژه گان زبان، بسان سطل نیستند که بتوان هر نوع معنایی را در درون آنها فرو ریخت و در جایی از آن بهره برداری و نیازهای خود را به این وسیله، ترضیه کرد؛ بلکه واژه، نهالیست که تخمه ی وجود انسان در بستر آن می روید و می بالد و شکوفا می شود. انسان در « زهدان زبان »، پروریده و پدیدار و آشکار می شود. از این رو، واژه گان هر زبانی نیز در طول تاریخ از فراز و نشیبهایی گذر کرده اند که تمام « تحوّلات اجتماعی و فکری و فرهنگی و تاریخی و هنری و کشوری و غیره و ذالک » را در بطن خود، بسان لایه های چین خورده ی زمین بر یکدیگر حمل می کنند. محال است واژه ای، کاربرد عام پیدا کند، بدون آنکه « معناهای مختلف » را در خودش نگنجانیده باشد. روان هر انسانی، محصولی تاریخی – فرهنگی می باشد که به انواع و اقسام لایه های راز آمیز تحوّلات گذشته های سپری شده و پتانسیلهای آینده زا، آبستن می باشد.
رویکرد فلسفی به زبانها و فرهنگ مردم سرزمین خود؛ سوای تفحّصهای فیلولوژیکی می باشد. تفکّر فلسفی با رویکرد خودش به واژه گان زبان می کوشد که « تجربیّات نهفته در بطن کلمات » را در یک همخوانی « خوشه ای » دریابد و بفهمد و سپس تجربیات مردم یک سرزمین را در « مفاهیم زبان فردی » از نو، بیندیشد و عبارتبندی کند تا از این راه، نه تنها « تفاوت و تضاد و تنش و علل گلاویزیهای فرهنگ مردم را با حُکّام و مدّعیان مثلا واتاب دهنده ی پرنسیپها و بُنمایه های فرهنگ مردم » با شفّافیّت و گویایی و روشنی تام نشان دهد؛ بلکه دلایل فلاکتها و کشمکشهای خونین اجتماعی و قهقرائیهای فرهنگی را نیز در طول تاریخ بتواند بشناسد و ارزشیابی کند. از این رو، لغزیدن بر سطح واژه گان و اینهمانی گرفتن صورت مشابه آنها با « اصل متفاوت و متضاد و بسیار ناهمخوان و ناهمتراز معانی آنها » در زبانها و فرهنگهای مختلف به معنای « نیندیشیدن و نفهمیدن معانی لایه لایه ای کلمات زبانها و تجربیّات فرهنگی مردم خود » می باشد.
آقای نیکفر در « گفتار کوتاهی ( 1 ) » که گویا دنباله دار نیز می باشد، در باره ی « دین »، سخنانی را بر زبان و قلم رانده اند که بررسی همین تک گفتار ایشان، کفایت می کند؛ زیرا به قول معروف، مشت، نمونه ی خروار است. برای آقای نیکفر، « دین » همان معنایی را می دهد که متشرّعان از آن سخن می گویند؛ یعنی « دینی » که ابلاغ نصوص آن به بشر از سوی قاهرانی مستبد و جبّار و مُنذر و خونریز و آمر، حادث شده است؛ یعنی الاهانی که فراسوی کائنات نمیدانم کجا لم داده اند و اراده کرده اند که رسالت واقعیّت پذیری ترّهاتشان را از راه شیّادان و شارلاتانهایی به نام انبیاء برای رستگاری و نجات یافتن بشر از لولوی فریبنده ای به نام زندگی دنیوی، تکلیف اجباری کنند. در این عرصات الهی / زمینی، برای آقای نیکفر، هیچ « تفاوت و تمایز و تنش فاحشی » مابین « دین در تجربیّات فرهنگ و زبانهای ایرانی » با معادلهای مشابهش در « مذاهب ابراهیمی » یا برآمده از بستر خود فرهنگ و تاریخ ایرانزمین، اصلا و ابدا وجود ندارد. برای ایشان، « دین »، یک کلمه است که دو وجه دارد: [ ظاهر و باطن ]. بخش ظاهری آن، همان است که متشرّعان و مدّعیان دین (= آخوندها، فقها، مجتهدان، مُلایان، مومنان جور واجور ) به تظاهرش جلوه آرایی می کنند و بخش باطنش نیز، آن قسمتیست که مردم از « دین و دینداری » می فهمند.
اینکه آقای نیکفر به خودش زحمت نداده است تا از یک طرف، « تفاوت و تضاد و تنش کلیدی و پرنسیپی و مایه ای دین در زبانها و فرهنگ مردم ایران را با شرعیّات ارباب معمّم و غیر معمّم » از یکدیگر تفکیک کند و همچنین از طرف دیگر، تفاوت و تضاد برداشت و تجربه ی فرهنگ مردم ایران را از برداشت « دین » در مذاهب ابراهیمی (= یهودیّت / مسیحیّت / اسلامیّت ) و دیگر مذاهب برآمده از تاریخ و فرهنگ ایرانی (= میترائیسم، زرتشتیگری، بهائیّت و امثالهم ) به روشنی متمایز کند، همه نشانگر آنند که آقای نیکفر در رویکرد خودش به مسئله ی تاریخی و فرهنگی اجتماع مردم ایرانزمین به طور کلّی، هیچ گونه « مُعضل چالش انگیزی » را تمییز و تشخیص نداده است. همه چیز در نظر ایشان، O. K. می باشد و روال عادی و طبیعی خودش را می پیماید!، دیگر چه حاجتی به چون و چرا کردن!؟. اینگونه مطلب نویسی « بی پُرسش و بی اندیشه و بدون جست و جو و فاقد شک و تردید و مته به خشخاش نگذاشتن را » فقط می توان « چیز نویسی » دانست؛ نه تلاش بایسته و شایسته از بهر « روشنگری و زّلال و شفّاف توضیح دادن دلایل و علّت اختلاف برداشتهای مردم از دین و دینداری با برداشت مدّعیان و مروّجان متشرّع از دین ».
من استدلال می کنم که نیندیشیدن در باره ی تضاد و اختلاف برداشت مردم ایرانزمین « با برداشت حکومتگران فقاهتی » از دین، نوعی گریز خود خواسته و هدفمند از روبرو شدن با خود در مقام وجودی تاریخی – فرهنگی می باشد؛ زیرا مسئله ی « دین و دینداری »، پیچیده ترین و حادّترین مُعضل ملّت ایران با حکومتگران بی لیاقت و فرّ از عصر ساسانیان تا همین امروز می باشد. دقیقا همین اختلاف و تضاد برداشت و منظور مردم از « دین »، علّت کلیدی تنشهای هزاره ای مردم ما با حُکّام و تلاش آنها برای بازپس گرفتن حقّانیت به فرمانروایی از قدرتمندان و حُُکّام جانستان می باشد. به همین سبب نمی توان آن را به بحث سطحی « ظاهر و باطن لفظی » تقلیل داد و سرسری از آن گذشت.
ما بایستی آن دلیری و گستاخی و رادمنشی را داشته باشیم و از خود بپرسیم چرا آنچه را حکومتگران فقاهتی، « دین و دینداری » می نامند، مردم، همان چیز را « ضدّ دین و بی دینی و خدا ستیزی » می خوانند؟. گریز از طرح چنین پرسشی و کوشش نکردن برای یافتن پاسخ درخور به آن؛ یعنی مدد رسانی مستقیم و غیر مستقیم در راستای تداوم و استمرار جهالت و نافرهیخته گی منش اجتماعی مردم و توسعه ی توحّشگری در مناسبات اجتماعی. انسانی که نکوشد و نتواند و بدتر و فاجعه بارتر از همه ی اینها با قصد و غرض و خود خواسته نخواهد در باره ی این « تضاد و تفاوت و تنش » بیندیشید و محصول تفکّرات خود را بدون رعایت احدی بر زبان و قلم بیاورد، آن انسان، یک چیز نویس است؛ ولو آکادمیکر و استاد دانشگاه باشد و برای هر جمله ای نیز که می نویسد به صدها مرجع کتبی و گفتارهای آتوریته ها و مقالات گوناگون مراجعه کند و ارجاع بنگرید بنگرید بدهد.
آنانی که نمی خواهند تفاوتها و تنشها و تضادها را در زبانی شیوا و گویا و روشنگر بر زبان و قلم برانند، از سلاله ی تبهکاران فرهنگ و غلیظ کننده گان ضخامت دیوار تاریکمغزی و جهالت و قهقرائی فرهنگی می باشند؛ زیرا روشنگری؛ سوختن با جوهره ی وجود پرسنده و جوینده و شکّاک و رادمنش و دلاوریهای فردی می باشد. تلاش جانسختیست برای بر افروختن هیزم پرسشهای ممتد به کمک مغز اندیشنده و کور مال کورمال کاونده ی فردی از بهر یافتن پاسخ درخور و ستایش آمیز برای توضیح و بازشکافی چرایی « تضادها و تفاوتها و تنشها ». تلاشیست فردی برای زایش ایده ها و افکار نو به منظور راهکار درمانده گیها و فلاکتها و بدبختیها و مصیبتها و چه کنم؟ چه کنم؟ های مردم سرزمین خود.
ب )- تضاد و تنش « دین = وجدان خویشآفریده » با شرایع و شریعتمداران.
هر چقدر انسان از انديشيدن در باره ي آنچه که « من » خودش مي نامد، فاصله بگيرد و غفلت کند؛ به همان اندازه از کشف گوهر وجودي خودش بيگانه تر خواهد شد. اصالت انسان در اين نيست که چيزي در مغز و روح انسان به صورت تصنّعي جاسازي شده باشد و برچسب فطري به آن بیاویزند؛ بلکه اصالت در نيروي « خود زايشي » انسانها نهفته است که به تلنگر افکار انگيزشي نياز دارد تا شکفته شود. رابطه ي هر انساني با گوهر اصيل خودش بايستي رابطه اي بي واسطه باشد؛ وگر نه ما از کشف و زايش آنچه که مي توانيم بشويم ناکام خواهيم بود. آن « من = دین فردی / وجدان خویشآفریده » فرديّت هر انساني، زائيدنيست؛ نه اکتسابي. در چنين زايشي بايستي هر فردي هم مادر باشد و هم پدر. « خود زايي »، همآغوشي با تجربه هاي بي واسطه ي فردي و آبستن کردن آنها از بهر زائيده شدن « من » است. در اصيل بودن هر انساني، دو نيروي مادينه ( تاثير پذيري ) و نرينه ( تاثير گذاري ) بايستي همگام و آميخته شوند تا انسان بتواند « خود » را بيافريند. در فقدان باهمآيي چنين نيروهائيست که قدرتهاي سيطره خواه، ما را « خلق » مي کنند تا بتوانند بر ما حکومت کنند. هيچ خالقي نمي تواند آفريننده باشد. خلق کردن، مصنوعي ساختن انسان است.
اینست که شرایع و فتاوی و توضیح المسائل، هرگز « دین » نیستند و نه تنها با « دین در تجربیّات تاریخی و فرهنگ مردم ایرانزمین »، هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه با تمام آنچه که « دین = وجدان خویشآفریده » باشد و بویی و رنگی و نشانه ای از فردیّت و شخصیّت اندیشنده و مصمّم فردی و خویشراهی بدهد به شدّت در تضاد و خصومت مدام نیز هستند. اسلامیّت، « دین » نیست؛ بلکه مجموعه ای از « منهیّات و منکرات و معروفات و اوامر جبری و توام با شنیع ترین خشونتها و خونریزیها و تبهکاریها در حقّ انسانها » می باشد. اسلامیّت از بدو توّلدش و سپس حکومت طلبی اش فقط با « سر به نیست کردن دینهای فردی » بوده که توانسته با تکیه به گیوتین اقتلوئی اش، شرایع بی مغز خودش را بر برخی جوامع، حفظ کند. آقای نیکفر با « کلّی بافی و دستآویز قرار دادن نام دین و سپس آن را با اتیکت [ امر اجتماعی ( !؟ ) ] » قنداق پیچ کردن می خواهد مثلا در باره ی مُعضلی نظر بدهد که بالذّات در تضاد با هر گونه [ امر اجتماعی ] می باشد.
آقای نیکفر نمی گوید منظورش از دین، کدام دین است؟؛ بلکه فقط واژه ی را در معنایی عام و اونیورسال به کار می برد که اگر کسی از او پرسشی کرد، ایشان بتوانند از پاسخ صریح و رو راست دادن، شانه خالی کند و راههای گریز، داشته باشد. از دیدگاه آقای نیکفر ، « دین »، نوعی کالاست که در کارخانه ی تجاری عدّه ای از انسانهای سوداگر تولید می شود و در بازار عرضه و تقاضای اجتماعی به فروش می رسد. ( فقط در مطالعه مطالب ایشان، حتما ذهنیّت ایدئولوژیکی / مارکسیستی آقای نیکفر را در مد نظر داشته باشید ) قیمتگذاری آن نیز به میزان خواهنده گی یا کمیابی یا لوکس بودن و نبودن و دیگر کیفیّتهای آن و همچنین هجوم متقاضیان پامنبری بازیسته است که « بهای آن » را متعیّن می کند. آقای نیکفر در این باره از خود نمی پرسد که چگونه و چرا در این بازار عرضه و تقاضا، ناگهان مومنان و مروّجان و مبلّغان دینی / مسلکی / مرامی / نحله ای و امثالهم، دین خود را، « دین خاصّ و مصطفائی و دارای امتیار ویژه » می شمارند؟.
آقای نیکفر با آن ذهنیّت فرومانده اش در ایدئولوژی مارکسیسم و با کاربست کلیشه ی زیر بنا – رو بنا همچنان اعتقاد راسخ دارند که دین، دارای ابعاد مصرفی و مبادله ای می باشد و انسانی دیندار است که دینش، ارزش مبادله ای داشته باشد و بتواند حتّا تولید ارزش اضافی ! نیز بکند ؛ طوری که بتوان آن را فروخت و بر حجم نقدینه گی فردی نیز بیفزاید. از این منظر برای آقای نیکفر، دینی، دین است که کیفیّت عرضه کردن در بازار تجارت مومنان را داشته باشد. هم از این روست که بنا به اعتقاد آقای نیکفر، [ سنّت دینی!؟ ]، علّت و خاستگاه « دین فروشی » می باشد. در نتیجه، دین، یک فاکتور سرمایه ای است که در بی خطر ترین فرم خودش به دامنه ی فرهنگ مردم تعلّق دارد؛ ولی می توان آن را کالایی تولیدی به حساب آورد و در بازار مومنان و معتقدان برای فروشش، رقابتهای اقتصادی کرد! و حتّا در صورت انباشت حجم دینداری می توان آن را در زرورق « دیالوگ و گفتگوی تمدّنها » پیچید و در مواقع ضروری برای کنار زدن رقیبان با سلاح الّله اکبر و تروریسم وسیع بین المللی، آن را به سراسر بازار کشورهای کفر آلود، صادرش کرد!.
اصلا و ابدا به ذهن آقای نیکفر خطور نیز نکرده است که درهمریختن و سخن گفتن از مقولات اقتصادی و اخلاقی و دینی و فرهنگی، هنوز اندیشیدن نیست. تفکّر از جزئیّات شروع می شود و کاملا محتاطانه با گشوده فکری به بازگشتهای سنجشی آنچه نوشته و گفته و تحریر شده و می شود، حرکتی گشتاره ای می کند. همچنین تدقیق شدنهای شک آمیز و از نو، وا دیدن موضوع چالش انگیز را دائم زیر ذرّه بین واکاوی و پیگیری گذاشتن و کنج و کناره ها را واررسی کردن متمایل می باشد. تفکّر، حسّاس بودن قیراطی برای تمییز و تشخیص دادن و برجسته کردن ریزترین اختلافات مویگونه می باشد؛ یعنی کاری که آقای نیکفر، خود را تا امروز در تمام نوشته هایشان، معاف از پرداختن به آن، نشان داده اند.
از دیدگاه آقای نیکفر، جواز برای تجارت دین، همین « دیندار بودن یا حداقّل تظاهر کردن به دینداری » کفایت می کند و احتیاج به هیچ آداب و رسوم پیچیده ی بوروکراتیکی نیز ندارد؛ زیرا شاهد از غیب رسیده ی آن نیز همین تک بیت « ناصر خسرو » می باشد: سخن از مردم دیندار شنو و آن را ….. که ندارد دین، منگر سوی دینارش. آقای نیکفر حتّا برای « ارزش مصرفی دین » به دنبال سبقه ی هزاره ای نیز می رود و از قضا در « شاهنامه ی فردوسی »، ابیاتی را برای قواعد تخت پروکراست ذهنیّت ایدئولوژیکی خودش کشف می کند و نشان می دهد که « راستی » می تواند پتانسیلی فراتر از « اصل خودش » داشته باشد و به کالا نیز تبدیل شود!؟.
آقای نیکفر با چنین « چیزنویسی قنطور مآب » هنوز متوجّه نیستند که در رویکرد ما به متون کلاسیک ادبیّات فارسی و عربی بایستی تا می توانیم از ذهنیّت تحریفی و تقلیبی و تصنّعی امروزه ی خودمان با تمام نیرو بگسلیم و فاصله بگیریم تا بتوانیم یکراست بدون هیچ پیشداوری و کاربست معانی حاضر و آماده و دم دست و رایج و ورد زبان خاصّ و عام به درک و فهمیدن و دریافتن گستره ی فکر و اندیشیدن بزرگان فرهنگی خود کوششها کنیم. ما نباید ذهنیّت امروز خود را پلی مطلق متّصل شده به تجربیّات گذشته گان برای معنافهمی سرایشها و آفرینشهای بزرگان فرهنگی بدون هیچ کژبرداشت و کژ فهمی و کژ تفسیری و کژخوانی بدانیم. این مسئله ایست که در نخستین گامهای پژوهشگری بایستی از آن، آگاهی درخور و شایسته و بایسته ای داشت. کسی که با ذهنیّت امروز خودش به سراغ تولیدات معنوی و فکری نامداران درگذشته می رود و می خواهد که معانی حقیر و تهی مغز و تحریفی و اماله ای امروزی را بر قامت اصالتهای فکری و هنری و تجربی و ژرفاندیشیهای آن بزرگان بیاویزد، آن انسان با تمام نیروی خودش فقط و فقط، سُرنا را از سر گشادش خواهد نواخت.
من می پرسم این چگونه ذهنیّتی است که آقای نیکفر دارد؟. چرا ایشان نمی کوشد در مرز « پرسشها » توقف کند و دست کم از خودش بپرسد، معنای « راستی » در شعر فردوسی چیست؟. معنای « دین » در زبانها و بُنمایه های فرهنگ مردم ایران چیست؟. چرا فردوسی، دین را « راستی » می داند که از پی « جست – و – جو » حاصل می شود؟. چرا شاهان ایرانی، نه تنها « دین فروش » نبودند ؛ بلکه گوش خود را به « فرمانهای دین فردی خودشان » می سپاردند؟. کدامین پیوندها بین « دین فردی با راستی و فرمانروایی / پادشاهی » هست؟. چرا « دین فردی » فاقد عیار ماتریالیستی می باشد؟. چه امتداد گسترده و پیوسته ای هست مابین آن سرایشهای فردوسی در باره ی دین و معنای تک بیت ناصر خسرو؟. آیا منظور نظر ناصر خسرو از دین، همان معنا و منظوری نیست که فردوسی از دین دارد؟. چرا دین در این معنای ایرانی به طور کلّی با تمام ادیان ابراهیمی و رسمی و نصّی و کتابی به شدّت در تضاد و تنش می باشد؟. آیا همین گرهگاه، نشانگر « تفاوت و تمایز هویّت / خویشباشی ایرانی » با هویّت اقوام بر آمده از مذاهب ابراهیمی و مذاهب برآمده و الاهیاتی شده ی از بطن تاریخ و فرهنگ ایران نیست که تاریخ کشمکشهای اجتماعی مردم ما را با حکومتگران بی لیاقت و فرّ گذشته و حُکّام فقاهتی امروز رقم می زند؟.
من می پرسم چرا آقای نیکفر به خودش آن زحمت را نمی دهد که در آغاز، ذهنیّت فردی خود را در رویکردش به متون کلاسیک ادبیّات ایرانزمین از تمام آن آموخته های کلیشه ای و کتابی و آکادمیکی بگسلاند و با ذهنیّتی پاک شده از تمام آموخته های تلنباری به اندیشیدن با مغز خودش در باره ی مسائل و مُعضلات ایرانی بپردازد؟. من می پرسم که انسان اگر به راستی، مغزی مایه دار برای اندیشیدن و خواست نوجویی دارد، باید بتواند دریابد و بفهمد که فلسفیدن؛ یعنی ایستادن در مقابل دربی که با گشودن آن، بلافاصله، تاریکی مطلق مجهولات و پرسشها بر سراسر وجود آدمی فرو می ریزد و انسان فقط با « از خود روشن شدن و نور چشمان مغز اندیشینده ی خودش » هست که می تواند در کشف راز آمیزی چنان تاریکی به نیروهای فردی خودش متّکی شود و با کور مال کور مال کردن، گمانپاسخهای خود را بیابد و بجوید و در باره ی یافته های خودش، عمیق و سنجنده بیندیشد. سراسر برداشت آقای نیکفر از ابیات شاهنامه ی فردوسی و تک بیت ناصر خسرو، خطای محض است و کژفهمی مطلق. مسئله ی راستی و دین در سرایشهای فردوسی طوسی و ناصر خسرو قبادیانی، هیچ ربطی به « چیزنویسی آقای نیکفر » در باره ی « دین و دین فروشی و تجارت دین! » ندارد. آقای نیکفر با دوربین ذهنیّت امروزی خودش به گذشته ای می نگرد که هیچ پیوند « بی واسطه و عریانی » با آن ندارد.
هر چند آقای نیکفر نوشته است که [ تاریخ دینهای رسمی امّا تاریخ مقابله ی حادّ با تولیدهای معنوی شخصی و خانگی است ]، ولی ایشان توضیح نداده اند که علل بر حقّ [ مقابله ی حادّ تولیدهای معنوی شخصی و خانگی ] با ادیان رسمی از کجا ریشه می گیرند؟ و چرایی تنش و کشمکش و گلاویزی ممتد مردم با ادیان رسمی و ابراهیمی و کتابی و نصّی در چیست؟. درست در همین نقطه ی کلیدیست که بایستی توقف سمج و پافشاری سخت پرسنده و کاونده کرد و به اندیشیدن و مرز بندی شفّاف داشتن با ادیان رسمی رو آورد. چیزهایی را شفاهی یا کتبی قنطور کردن با تفکّر و فلسفیدن، هیچ پیوندی ندارند؛ بویژه با [ تفکّر انتقادی ] که همان رونوشت برداری متابعتی از « کریتیشه تئوری / kritische Theorie » مکتب فرانکفورت می باشد بدون دریافتن و فهمیدن و کاربست مغزه ی پرنسیپی آن.
آقای نیکفر از [ تفکّر انتقادی ] در مطالب شفاهی و کتبی خودش، زیاد دم می زند؛ ولی هیچگاه در باره ی کاربست پرنسیپهای [= تفکّر انتقادی ] با مغز خودش نیندیشیده است و آن را تنها به شکل ابزار و ملاط دم دست می بیند. تفاوت و تضاد فاحش تفکّر انتقادی در زبان و قلم آقای نیکفر با اوریژینالیته بودن تفکّر انتقادی مکتب فرانکفورت در این است که اوریژنالها در اندیشیدن، اوریژینال بودند و مایه هایی برای اندیشیدن و فلسفیدن داشتند؛ ولی نوع تقلیبی / متابعتی آن، هیچ بویی از اندیشیدن نبرده است؛ بلکه فقط تابلوی [ تفکّر انتقادی ] را به پیشانی خودش آویخته و همچنان در همان ذهنیّتی درجا می زند و میخکوب مانده است که زاییده و پرورده ی محیط و فرهنگ و تاریخ شریعت زده سرزمینش می باشد. در حالیکه تفکّر انتقادی بایستی بتواند شکافی عظیم برای زایش فردیّتها در ذهنیّت همگونه گرای امّت همعقیده گان و ایدئولوژی زده گان اجتماع ایرانیان ذلیل و صغیر و حقیر شده ایجاد کند؛ زیرا « وحدتي { عقيدتي و رفتاري } که با متعيّن کردن { و يکدست سازي و همگونگي } ذهنيّت { افراد يک جامعه } ايجاد مي شود از نفي { و درهمکوبي } فرديّت { و شخصيّت } تک، تک انسانها ريشه مي گيرد. اين روش { قدرت طلبان } براي تحقير و تمسخر جامعه ايست که آن را { دم به دم } سرکوب مي کنند تا بتوانند ذهنيّت افراد را به دلخواه خود، همعقیده و همگونه بار آورند. » ( 2 )
با مزه این جاست که آقای نیکفر از ترکیب مضحک [ تفکّر انتقادی سنّتی (!؟ ) ] نیز سخن می گویند. بدون آنکه از خود بپرسند، تفکّر، اگر [ انتقادی ] باشد، دیگر به « سنتّهای آکبند و نصّی و هرگز تجدید نظر ناپذیر » باز نمی ماند و اسیر و ذلیل و تابع آنها نیز نمی شود؛ بلکه از دیواره ی ضخیم آنها برمی گذرد تا افقهای تازه و بدیع و نو و دیگرسانی را جست و جو کند. باز ماندن به نصوص و حقایق آکبند و هرگز چون و چرا ناپذیر و شبانه روز رتوشگری و خوشگل نمایی آنها با [ تفکّر انتقادی ] ،هیچ سنخیّتی ندارد و اتّفاقا در تقابل و تضاد با آن نیز می باشد. این مسئله را آقای نیکفر بایستی از روز اول کاربست این روش می دانستند و چگونگی پرنسیپ آن را در کلام فردی خودش برای مرز بندی کردن شفّاف و کاملا صریح و سلیس در برابر اسلامیّت شمشیر اقتلویی و حُکّام خونریز فقاهتی با دلیری و روشنگویی می اندیشیدند. ولی ایشان از این کار رو برگردانده اند؛ زیرا ذهنیّت و روان خود آقای نیکفر، هنوز از غُل و زنجیرهای شرایع اسلامیّت نگسسته است و مرز بندی نامتعارف و شناخته و پدیدار شده ی فردیّت مستقل اندیش خود را با اسلامیّت ندارد که ندارد.
آقای نیکفر با محتویّات « قرآن و محور رسالتی آن که اقتلو اقتلو » می باشد به تن خویش در جایی تا امروز، صف آرای روشنگر نداشته است. ایشان با متد [ تفکّر انتقادی !؟ ]، البته اهل « رعایت کردن » هستند. تراژدی اینجاست که آقای نیکفر در زیرلایه ی ذهنیّت خودش به شرایع اسلامیّت وامانده است و در ذهنیّتش به ایدئولوژی مارکسیسم، دل بسته است و در قلمفرسائیهای خودش نیز، هم پست مدرن است. هم مدرنیست است. هم از طرفداران پر و پا قرص تئوری انتقادی!. به عبارت دقیق تر؛ ایشان وجودی وصله ای و چهل تیکه هست که هنوز هیچ تصوّر روشنی از « تفکّر فردی و فلسفیدن و پرنسیپ سنجشگری » ندارد که ندارد.
شایان آفرین می بود اگر آقای نیکفر در باره ی چرایی ریشه های خصومت مدّعیان ادیان رسمی و ابراهیمی با ادیان فردی ( = وجدانهای خویشآفریده ) می کوشید و محصول زحمات فردی خودش را به وضوح در زبان و قلم به دیگران نشان می داد. کلّی گویی و کلّی بافی، هرگز روشنگر و پرتو افکن به مُعضلات درهمتنیده و مسئله ایجاد کن اجتماع ما ایرانیان نیستند؛ زیرا « شرّ » در جزئیات است که گسترده و فعّال و با نفوذ می باشد. به همین سبب، تفکّر فلسفی نیز، اندیشیدن در باره ی « جزئیّات اختلافات و مویرگهای متناقض و ریشه های ظریف و نامرئی و ناهمگون؛ ولی قطور و موثر در رفتار و گفتار و واکنشهای بشر » هست که بایستی هر فرد مدّعی پژوهشگری بتواند « مو را از ماست » بیرون بکشد و تمایزها و تفاوتها و تنشها را « روشن و مستدل » بدون رعایت و اهمیّت دادن به مقتدران و منفعتپرستان و ذینفوذان با گستاخی و دلیری بر زبان و قلم براند؛ یعنی کاری که آقای نیکفر از آن گریخته اند و تنها به همان سُرسُره بازی بر سطح کُلیّات کلامی اکتفا کرده اند؛ مبادا که با گفتن حرفی به تریج قبای مومنان و معتقدان و مقتدران و دینفعان حاکم و شمشیر به دست بر بخورد!. [ تفکّر انتقادی ] از دیدگاه آقای نیکفر به معنای [ رعایت کردن ] می باشد. ( رجوع کنید به مقاله ی ایشان در باره ی ماجرای کاریکاتورهای محمّد ابن عبدالّله ).
آنچه آقای نیکفر از پرداختن به مسئله ای به نام « دین فردی و تضاد و تنش آن با دین رسمی »، غفلت کرده و یا شاید هم، خود خواسته و با قصد به کتمان و در پرده گذاشتن آن قناعت کرده است، این حقیقت بسیار گویا و شایسته ی تاکیدهای مبرم می باشد که تمام حقیقتهای آکبند و نصّی از فراکائناتی اش گرفته تا سوپر آکادمیکی اش، همه و همه از خاصمان سر سخت « دین فردی انسانها = وجدان خویشآفریده » می باشند. « دین فردی » همان « خویشاندیشی » هست که اوریژینال بودن انسانها را متعیّن می کند. خصومت موکّلان و مومنان و متولّیان ادیان رسمی و ابراهیمی با فردیّتها، کینه توزی آنها به « وجدان فردی و رفتار تکرو و نامتعارف و ناهمگونه ی فردیّتها » می باشد؛ زیرا انسان خویشاندیش، خطریست برای تمام آنانی که همعقیده و هم مرام و هم ایدئولوژی و هم مذهب هستند. انسان خویشاندیش، خطری بسیار مهیب و متلاشی کننده برای تمام مقتدران حاکم و قدرت پرستان بالقوّه و شیّادان و حقّه بازان و سود خواهان نجومی می باشد. انسان خویشاندیش، خطریست که از عصر اساطیری « طوفان نوح تا بحرانهای رنگارنگ امروزی » در تمام جوامع بشری به شکلهای گوناگون خواسته اند با آن مقابله و سر به نیستش کنند. کشتی نوح، خاصم خویشاندیشان است. « اوامر دهگانه ی یهوه به موسا »،« خاصم خویشاندیشان است. « نصوص قرآن و تورات و انجیل و اوستا و کاپیتال و امثالهم و رسالت تمام انبیاء از خاصمان خویشاندیشان هستند. تمام ایدئولوژیها و نظریّه های برآمده از چارچوبهای مذاهب مبلّغ « نجات / رستگاری و امثالهم » از خاصمان سر سخت خویشاندیشان هستند.
انسان خویشاندیش در استقلال تفکّر و رادمنش زیستن و گوشه گیریهای خود، خطریست برای تمام آنانی که به « کلیشه ها و قالبها و فرمهای متعیّن شده »، ایمان مطلق دارند. وجود هر انسان خویشاندیشی در جوامع بشری؛ یعنی خطری ریشه برانداز برای تمام آنانی که به انحاء مختلف می خواهند بر ذهنیّت و روان انسانها، حاکمیّت تام داشته باشند. هیچ چیزی برای مقتدرین و معتقدین به مذاهب و نحله ها و ایدئولوژیها نمی تواند از « افکار و ایده ها و وجود انسان خویشاندیش »، خطرناکتر باشد؛ زیرا وجود فقط یک « استثناء » ؛ ولو مورچه سان باشد، می تواند شکافی در گوشه ای از ساختمان قاعده ی همعقیده گی و همگونه گی ایجاد کند و ناگهان، سراسر آن را از هم فرو پاشد. از این رو، تمام مراقبتها و محافظتهای کنترلی حُکّام بی لیاقت و فرّ به گرداگرد این محور می چرخد که « خویشاندیشان » را منزوی و طرد و بدنام و شانتاژ و به قتل برسانند تا هیچکس، الگویی و انگیزه ای استثنائی را نبیند و نشناسد که بخواهد از او بیاموزد و راه خویشتن را بیافریند و « آزادمنش » بزیید و بیندیشد.
انسان خویشاندیش، انسانیست « معیار آفرین و معیار گذار و ترازوی سنجشگر تمام چفت و بست اجتماع انسانها » از ریزترین جزء تا پیچیده ترین و بزرگترین و کلیدی ترین قسمتها. بنابر این، حُکّامی که به دنبال سیطره یابی و اقتدار می باشند، هیچگاه نمی توانند فرد خویشاندیش را تاب آورند. آنها تقلّا می کنند که انسان خویشاندیش را در تمام جلوه های وجودی اش، کوژ و زشت و منفور کنند. آنان به خود می گویند حال که نمی توان از انسان خویشاندیش، برده ای صغیر و حقیر ساخت، پس تا می توان بایستی او را یا به اوج دنیای افسانه ها و خیالات محال کوچانید یا اینقدر از ارج و قرب او کاست که به قعر تاریکیها و گم و گور شدنها رانده و تبعید شود. انسان خویشاندیش، خطر و شاهکلید متلاشی کردن تمام سیستمهای استبدادی و جبّاران غارتگر و شارلاتانهای الهی و زمینی می باشد.
قرنهاست که ما براي آزاد شدن از مباني عقيدتي اسلامیّت و اعتقادات آغشته شده به آن تلاش داريم که « قرآن » را تاويل و تفسير کنيم. اين تاويلات و تفسيرها فقط به اسلام راستينهاي جديد ختم شده اند؛ ولي تحوّلاتي بنياني در جامعه ايجاد نکرده اند و ما همچنان در چنگال حقايق و مرجعيّت اعتباري آنها اسير مانده ايم. تاويل و تفسير « قرآن » به اين معناست که ما افکار خود را در آيات قرآني مي تپانيم و آگاهانه به آياتي که کلا معاني ديگري دارند، معنائي امروزي مي دهيم. بدبختي و راز فلاکت جامعه ي ما در اينست که ما مي خواهيم خود را در « قرآن » بازيابيم و همين خواست ماست که ما را از به خود آمدن باز داشته و دائم در حالت سرگرداني و آشفته فکري نگه داشته است.
ما هنوز که هنوز است آن دليري و گستاخي را نداريم تا برداشتهاي فکري خود را مستقل از « آيات قرآني » در کلمات فردي خود عبارت بندي کنيم. براي ما، مرجع انديشيدن هميشه « قرآن » بوده است؛ نه مغز پويا و جوينده و پرسنده و آفرينشگر فردي خودمان. آناني که افکار خود را با « آيات قرآني » زيور مي دهند و تلاش دارند که براي معتبر بودن افکار خود به « قرآن » و احاديث و سيره ي « محمّد ابن عبدالّله » استناد کنند به استقلال انديشيدن خود، خيانت آشکار مي کنند و بر دوام واماندگي و عقب ماندگي اجتماعي شدّت مي دهند. با اعتبار و مرجعيّت مطلق دادن به « آيات قرآني » و آنها را سرچشمه ي معنا دانستن، شعور و فهم و روان هيچ انساني و مناسبات اجتماعي هرگز « معنوي » نمي شوند. فرد، فرد ما با استقلال انديشيدن فردي خود هستيم که مي توانيم « معنويّات » را از خود بزائيم و جامعه اي « معنوي » بسازيم. « قرآن و مفسّرانش »، معاصر دوران ما نيستند. به همین دلیل، منسوخ کردن علنی قرآن و تمام بند و بستهای آویزان شده به آن، آغازگاهیست برای آفرینش و زایش و بنیان افکندن طرحی نو در باهمستان ایرانزمین.
من برای کوتاه شدن مطلبم از بازگویی آنچه قبلا در باره ی « دین پیدایشی » و تضاد و تنش و ناهمخوانی آن با ادیان ابراهیمی و کتابی و نصّی و رسمی، سخن گفته ام، خود داری می کنم و فقط لینک جُستارهایم را برای علاقمندان می گذارم. ( 3 )
پ )- ترمینوسها و مفاهیم باختری در چنبره ی ذهنیّتهای کلیشه ای / شابلونی.
در زبان آلماني، کلمه اي وجود دارد به نام « آئوس – اَين – اَندِر – زتسونگ / Auseinandersetzung ». معناي ساده ي اين واژه اينست:« تفکيک کردن ». اين واژه در دانشهاي فرهنگي و انسان – شناسيک؛ بويژه فلسفه و تئولوژي و جامعه شناسي و روانشناسي و غيره به معنای مرز بندی فکري با ایده ها و تجربيات و انديشه ها و ديدگاهها و تزها و دکترینها و نظریّه های ديگران به کار برده مي شود. وقتي که ما با کلمات بيگانه – فرق نمي کند که در چه زباني – رويارو مي شويم، بايستي در آغاز بکوشيم که « اصل مفهوم را از تاريخ آن مفهوم » جدا کنيم و سپس با انديشيدن در باره ي خود مفهوم به شناختن و دريافتن و سنجشگري و بازشکافي آن چيزي بپردازيم که ما در لوای نام آن مفهوم در زبانها و فرهنگ و روان خود مي فهميم و تجربه کرده ايم.
دريافتن و فهمیدن و تمییز و تشخیص دادن تفاوت و تضاد « آزاد – انديشي » با « انديشيدن در چارچوبهاي کليشه اي و مذهبي و ايدئولوژيکي » از اساسی ترین کارمایه های فلسفیدن و اندیشیدن مستقل می باشد. کساني که اسير و معتقد به مباني اعتقاداتي مذهبي يا ايدئولوژيي يا نظريه اي و امثالهم مي باشند، در انديشيدن همواره تلاش دارند که هر چيزي را از چارچوب اعتقاداتي خودشان گذر بدهند و رنگ و بوي اعتقادات خودشان را به آن بزنند. آنها حتّا حقيقت را در باز ماندن به مبانی و اصول اعتقادات خود و از چارچوب و رمل و اسطرلاب مباني عقيدتي خود، استنتاج مي کنند؛ نه در فراتر رفتن و سنجشگري مباني اعتقاداتي خود. از اين رو، هر آن چيزي را که آنها مي نویسند و بررسي مي کنند، همواره در چارچوب متعيّن شده ای مي باشد؛ گيرم که با رتوشگری و ويرايشگري و خوشگل نویسی مباني اعتقاداتي خودشان، ايرادهاي جزئي نیز به اصول اعتقاداتيشان بگیرند. براي آنها، حقيقت، خدشه ناپذير است و در گذر زمان، فقط گرد و غبار بر چهره ي ازلي – ابدي آن مي نشيند که بايستي هر از گاهي دستي به آن کشيد تا از برق و جلا نيفتد.
انسانهاي معتقد و مومن نمي خواهند که آزاد انديش باشند؛ زيرا پيش شرط « آزاد – انديشي »، گُسستن از مباني اعتقاداتي خود مي باشد از بهر انديشيدن در باره ي هر چيزي بدانسان که بر ما پديدار مي شود و ما آن را بي واسطه تجربه مي کنيم؛ نه بدانسان که تثبيت و تلقين و تحميل مي شود. « آزاد- انديشي »، گسستن از تمام عقايديست که برآنند ذهنيّت ما را براي هميشه متعيّن بکنند. « آزاد – انديشي » به معناي آنست که ما در لحظات انديشيدن بايستي بتوانيم از اهرمهاي سيطره خواهانه ي عقايد و مذاهب و ايدئولوژيها و نظريه ها، خود را آزاد کنيم و به فراسوي « مجموعه ي تضادها » برويم از بهر ديدن بي واسطه ي « پدیده ها و مسائل » و انديشيدن با مغز خودمان و در زبان خودمان.
اگر به « همپُرسه هاي سقراط ( 470 ق.م – 399 ق.م ) » نگاهي ژرف بيفکنيم، متوجّه مي شويم که « سقراط » از طرف مقابل خود مي خواهد که بر روي يک « موضوع » توقف کند و تا روشن نشدن آن موضوع به موضوعي ديگر پرداخته نشود. چنين پافشاري از سوي « سقراط » براي آن بود که از ابهام و پيچيدگي و بغرنجزائي و متغيّر بودن واقعيّتها و نارسا بودن مفاهيم راسیونالیستی، آگاهي داشت. متاسفانه طیف رنگارنگ تحصیل کرده گان ايراني هنوز که هنوز است به اين وسواس و ژرفنگري شگفت انگيز « سقراط » برای رويارويي با مسائل ايرانزمين، پي نبرده اند. آنها در کتابها و مقالاتي که مي نويسند به قدري « آش شله قلمکار » تحويل خواننده مي دهند که انسان از شعبده بازي اينگونه « چیز نویسان » وامي ماند.
وقتي ما از « دین »، سخن می گوییم، باید در آغاز از خود بپرسیم که « دین در زبانها و فرهنگ و تجربیّات ایرانیان » به چه معناست؟. چه چيزي محتوای « دین بر شالوده ی تجربیّات ایرانیان و تفاوت و تضاد آن را با تجربیّات دیگران » رقم مي زند؟. ما در روند انديشيدن در باره ي « چيستي » ايراني بودن خودمان است که مي توانیم به جنبش تفکّر و رودخانه ي اندیشیدن جامعه ي جهاني با اتيکتي مشخّص و متعيّن همانند ديگر ملّتها بپيوندیم. وقتي ما هنوز از « بود » خود، آگاهي نداریم و در باره ي تجربيات خودمان و ملّتمان نمی اندیشم، چگونه مي توان در باره ي افکار متفکّران و فيلسوفان اروپايي و يوناني نظر داد يا حتّا از آرا آنان آنگیخته شد و بدتر و مضحک تر و رسوا تر از همه، فضولیهای آنچنانی در باره ی افکار و ایده های آنان بر زبان و قلم راند؟ و حتّا ادّعای شناختن و فهمیدن چگونگی زیر و بم تفکّرات آنها را داشت و مدرّسی براي تدریس و تعلیم آرا آنها به ديگران شد؟. چگونه؟.
هدف و بحث ما نبايستي اين باشد که تمام عمرمان فقط « مفعول » بمانيم و هيچ نقشي در زايش و سنجشگري تفکّر جهاني نداشته باشيم. ما نيز بايستي به گستره ي انديشيدن پا بگذاريم و با پس دادن وام افکاري شروع کنيم که سالهاست از بيگانگان اخذ کرده ايم و آنها را در هيچ کجا نيز سرمايه گذاري نکرده ايم. « انديشيدن »، واميست کلان که ما به جامعه ي جهاني مقروض مي باشيم و نزول آن نيز دارد روز به روز، تصاعدي بالا مي رود. پس بياييد به جاي خودفريبي، در کنار يکديگر با انديشيدن در باره ي « بود » خودمان و تجربیّات تاریخی و فرهنگی مردم سرزمینمان، بدهيها و وامهاي خود را هم به ملّت خويش هم به جهانيان تصفيه کنيم؛ زیرا براي روشنگري و تاثير گذاشتن بر ذهنيّت مردم بايستي در هيزم افکار خود سوخت تا ديگران در پرتو روشنایي خویشاندیشیهای ما بتوانند راه خود را باز يابند و به افروزاندن چراغ مغز اندیشنده ی خودشان انگیخته و راغب شوند. با افکار قرضي و عاریتی و زلم زیمبویی هرگز نمي توان روشنگري کرد و ذهنیّتهای تابع و مقلّد و فروماسیده در توهّمات واقعیّت نما را از هم فرو گسلاند. ///
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
پانویسها:
گفتار آقای نیکفر:
https://archives.farhangshahr.com/standpoints/issue_275032007.php
2 تئودور آدورنو – مجموعه ي آثار ( جلد سوم / ديالکتيک روشنگري / ص 29 ) – انتشارات زورکامپ / فرانکفورت / 1997
3- در باره ی دین پیدایشی:
https://archives.farhangshahr.com/antecedent_archive/issue_34112002.php
https://archives.farhangshahr.com/private_segment/issue_61072006/
2 دیدگاه به “آریابرزن زاگرسی— و بازار مکّاره ی دینداران”
متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.
بهتر بود نام نوشته (نیکفر از دید من) نام می گرفت دوره این قبیل نوشته سر آمده دوست من بهتر بود شما نقد می کردید که امکان دفاع را به جناب نیکفر میدادید
به نظر این جانب این ماقله شاهکار نقد است. مشکل همهباصطلاح منوالفکرهای ما از سروش گرفته تا طباطبایی و دوستدار و نیکفر تشخیص داده است. لطف فرموده آن را برای رادیو زمانه یا سایت نیلگون یا گویا و ایران امروز که ناشر افکار آقای نیکفر است بفرستیدتا مردم خوب را از بد تشخیص دهند و خویشآگاه شوند. همه نوشته های آقای زاگرسی عالی هستند. من یک خواننده ساده هستم و ادعایی ندارم با این که تحصیل علمی دارم، اما حق دارم بگویم که فقط دو فیلسوف واقعی در ایران می شناسم که آقایان جمالی و زاگرسی میباشند. نمیخواستم این را بگویم اما سالهاست در من عقده شده است که باید بگویم نویسندگان دیگر از فرط حسادت این بزرگان اندیشه و فکر را نادیده می گریند اما آنها نا امید نشده و مردم را به خویشتن خویش آگاه کنند که راه نجات فقط این است. با احترام و اخلاص م.مریدی