آریابرزن زاگرسی

فوریه 062007
 

آریابرزن زاگرسی

null

تاریخ نگارش: 27 ژانویه سال 2007 میلادی
چرا دوره های مشروطیّت و جُنبش دکتر مصدّق و ایدئولوژیگرائیها و غربمحوریها و اسلامیّتهای رتوشگرانه برای همیشه، سپری شده اند؟.

آریابرزن زاگرسی

تاریخ نگارش: 27 ژانویه سال 2007 میلادی
چرا دوره های مشروطیّت و جُنبش دکتر مصدّق و ایدئولوژیگرائیها و غربمحوریها و اسلامیّتهای رتوشگرانه برای همیشه، سپری شده اند؟.

چون نمی شوئیم یکسر، دست از این ده دسته گی
مستحقّیم ار که در خون، شست و شو داریم ما
عاری از کاریم و می خواهیم کز محنت رهیم
خفته ایم و بخت بیدار، آرزو داریم ما

زنده یاد: « ابوالقاسم حالت »

1- تمدّن ایرانی بدون زُهدان آفریننده ی آن، چه ارزشی دارد ؟

قضیه ی آبگیری سدّ سیوند و به زیر آب رفتن پاسارگاد و قسمتهای دیگر با واکنشهای متفاوتی در عرصه ی داخلی و بین المللی روبرو شده است. من بر آن نیستم که در باره ی چنین فاجعه ای سخن بگویم یا سکوت کنم؛ بلکه فقط می خواهم نکته ای را یاد آوری کنم. البته تمام آنچه را که حکُام شمشیر اقتلویی اسلامیّت بتوانند یا محتملا نتوانند امروز از بین ببرند، فردا یا فرداهایی خواهند آمد که شاید رخدادهای طبیعی مثل زمین لرزه یا موریانه ی زمان، آنها را از بین ببرند. مگر « ارگ بم »، چه شد؟. فقط من می خواهم بدانم آنانی که اینهمه ادّعای تاریخدوستی و وکیل و وصّی فرهنگ ایرانی بودن را در مقالات و وامصیبتگوئیها و قلمهای پُر سوز و گُداز خودشان بر زبان می رانند و دست به هر تخته پاره ی خودی و مجامع بیگانه می آویزند تا چهار قطعه سنگ را از آسیب حُکّام ضدّ فرهنگ و تاریخ ایرانزمین برهانند و دل به این خوش بدارند که مثلا « تاریخ و فرهنگ مردم خودشان را » پاسداری کرده اند!، آیا حاضرند بیایند رادمنشانه کلاه خود را در خلوت خویشتن قاضی کنند و از خود بپرسند که تک، تک ما، کدام گام ارزشمند و بهره آور میلیمتری را برای « زایش و پرورش و آبیاری و باغبانی تخمه ی افکار و ایده های فرهنگ سیمرغی ایرانزمین » تا امروز به تن خویش برداشته ایم و همچنین کی و کجا، آن دلیری و گستاخی را از خود بروز داده ایم تا متفکّران انگیخته شده به افکار و ایده های سیمرغی را بر وجودشان و بر استقلال اندیشیدن و دلیریها و گستاخیهای ستایش انگیزشان فقط یک « آفرین خشک و خالی گفته و نوشته یا همایش ارجگزارنده ای را » برای آنها بر پا کرده باشیم؟. یا همچنین آثار و جُستارهایشان را با جان و دل به گستره ی انتشار و پخش و فهمیدن و دریافتن ایده ها و تفکّراتشان و انگیخته شدن و معرفی به مجامع بین المللی با صمیمیّت و گشوده فکری بدون حسادت و کینه توزی فراخوانده ایم؟. من می پرسم وجود « تخت جمشید و مقبره ی کوروش »، آیا به خودی خودش، به ما یا نسلهای آینده، هیچ چیز دندانگیری نیز می گویند ؟، حتّا اگر به فرض محال، هزاران سال دیگر با خرج بودجه های بسیار کلانی، مراقبت و محافظت بشوند و در گوشه ای از خاک ایرانزمین نیز دوام آورند؟. اگر چنین تصوّر خامی داریم، می پرسم چرا وجود اهرام تلاثه و دهها نمونه همسان اینها نمی توانند مردم مصر و مردم دیگر جوامع همسان آنها را به تکاپو و نو زایی بیانگیزانند؟.

من می اندیشم تا زمانی که تک، تک ما ایرانیان، آن « فهم و شعور و بینش عاقبت اندیش » را نداشته باشیم که بفهمیم و دریابیم، آنچه که « تخت جمشیدها و شاهان با فرّ و لیاقت » را پرورانید، وجود سنگ و کلوخ و هنر دانی انسانهای گمنام و به نام نبوده است؛ بلکه « بُنمایه های فرهنگ سیمرغی مردم ایران به طور کلّی » می باشند که چشمه ی انگیزنده و پیش – الگویی برای آفرینش و ساختن چنان قصرهای با شکوه را فراهم کرده و « پادشاهان فرّ افروزنده ای بسان کوروش کبیر » را پروریده و فرا بالانده است. وقتی ما این رمز و راز را نفهمیم و به واگشایی آن نیز کوششها نکنیم، مطمئن باشید که چرخ فلاکتهای کشوری بر مداری از این فاجعه بارتر نیز خواهد چرخید. ما همه گی بدون این راز گشایی کلیدی بسان آن زن جاهلی می باشیم که ماجرایش را در این تک بیت زنده یاد « ایرج میرزا » به عالی ترین فرم گویا در « حجاب زن نادان / عارفنامه »، تشریح و رسوا کرده است:

« به کُس دادن، همانا وقع نگذاشت …… که با رو گیری، اُلفت بیشتر داشت ».

2- در آستانه ی یک چرخشگاه تاریخی :

اکنون زمان و موقعیّت و فرصت تاریخی برای ملّت ایرانزمین، سالهاست فرا رسیده است که ما تحصیل کرده گان مدّعی، دیگر بیاموزیم که از فخر فروختن و غرّه شدنهای بی جهت و ستایش غلوّ آمیز کردن از نتایج کوششهای حقگزاران و شهریاران در گذشته و دلخوشی به یادگارهای تمدّن ایرانی بر گذریم و فقط نیم گامی را پیش تر بگذاریم و دلیرانه و با صمیمیّت از خود بپرسیم که چنان تمدّن با شکوهی از « زهدان آفریننده ی کدامین بُنمایه های فرهنگی » توانست زاییده شود و به خودش چهره بگیرد؟. آیا ما آن گستاخی و اعتماد به نفس را داریم که نقبی صف شکن و نو آور و سنّتهای احتجاری فرو ریزنده برای کسب و نو زایی « شناخت بُنپارها و تجربیِات مایه ای فرهنگ مردم خود » بزنیم؟ یا همچنان می ترسیم و می هراسیم و بد دلیم؟. پِرسش دوران ما باید این باشد که « بُنمایه های انگیزشی فرهنگ ایرانی » کدامینند و در کجا نهفته اند؟. از این رو، تلاش و اندیشیدن و رویکرد تک، تک ما تحصیل کرده گان ایرانی در باره ی تحوّلات یکصد سال اخیر در ایران و جهان بایستی اکنون و همین امروز بتواند تمام آن مغزهای بیدار و هوشیار و وجدانهای مسئول و ایراندوست و ارجگزارنده ی به گوهر خدایی و قداست جان و زندگی انسانها را به پذیرش این « پرنسیپ کلیدی ( = بُنمایه های فرهنگ سیمرغی ) و شاهپایه ی باهمستان مردم ایران و پیوستن آنها به جهانیان » بیانگیزاند و آنها را به سوی « بیدار باشی آگاهبود تاریخی » ترغیب و تشویق کند.

نتایج و عواقب واقعیّتهای گذشته و اکنون که محصول فعّالترین نیروهای پُر تحرّک و ایده آلیستگرای اجتماع ایرانی از حدود یکصد سال پیش تا همین امروز می باشند و در سرزمین ایران، تحوّلات مصیبت زا و در برخی زمینه ها، تغییرات ظاهری ایجاد کرده اند و کثیری از نقش آفرینان و مردم ایران را از قربانیان خواسته و ناخواسته ی همان واقعیّتهای تقلیبی کرده اند، در این نکته ی کلیدی و شالوده ای نهفته است که ما تا امروز نتوانسته ایم برغم اینهمه تکاپوهای عجیب و غریب و عرقریزیهای روحی و مغزی برای پی ریزی « فلسفه ی باهمستان خود (= Sozialphilosophie – Social Philosophy) « ، گامی مثبت برداریم و ساز – و – کار آن را در تمام دامنه های میهنی بپرورانیم و باغبانی کنیم. به همین سبب، تمام اهداف و مقاصد « جُنبشها و قیامها و انقلابها و خیزشهای اجتماعی سرزمین ما » برغم جانفشانیهای مردم و کوشنده گان چنان جنبشهایی با شکست روبرو شدند و واقعیّت تمام و کمال اجتماعی نیافتند. در باره ی چرایی و چگونه گی شکست چنان جُنبشها و قیامها و انقلابها می توان سالها و قرنها، کتابها و جُستارها نوشت و سمینارهای رنگارنگ از دیدگاههای مختلف و متضاد و متناقض برای سنجشگری آنها برپا کرد. ولی نکته ی کلیدی را ما هنوز متوجّه ی آن نیستیم و آن اینکه تمام آن جنبشهای ارزشمند و آوازه گران فعّال و فداکارشان، اکنون سالهاست که دورانشان به پایان رسیده اند.

با فهمیدن ژرف و درک ریشه دار این ضرورت ناگزیر و ناگریز است که می توان آشکارا گفت و استدلال آورد که دوران مشروطیّت و مشروطه خواهی تمام شده است. دوران زنده یاد « دکتر محمّد مصدّق » و انواع و اقسام جبهه هایی که به نام او تشکیل شده اند و هنوز می شوند، سپری و تمام شده است. دوران « احزاب و سازمانهای کمونیستی و چریکی » نیز تمام شده است. دوران پانزده خرداد و انواع و اقسام حوزه ی علمیّه ها و حسینیّه ی ارشادها نیز تمام شده است. دوران انقلاب اسلامی و صدور و تبلیغ و ترویج اسلامیّتهای رتوش و بزک و دوزک شده نیز تمام شده است. دوران مدرنیسم و مدرنیته گرایی و مدرنیزاسیون بازی و غربگرایی قبله گونه نیز سپری شده است. دوران میخکوب ماندن در محصولات پژوهشی ایرانشناسان و خاور شناسان و تکرار هزار بار جویده و بی معنا و تهی از فکر و مغز شدن گفتارها و نظرات و دیدگاههای آنان و شاگردانشان نیز برای همیشه سپری و تمام شده است. دوران چفت و بستهای حبل المتینی به تنوّع ترجمه های باسمه ای نیز سپری و تمام شده است. دوران آویزان شدن به « رسولانی همچون مارکس و انگلس و لنین » نیز سپری شده است. دوران فرقه بازیها و سازمانها و حزبهای تک نفره ساختن با ادّعاهای کائناتسوز نیز سپری شده است. دوران بازگشتهای نوستالوژیکی به قلّه ها و جُنبشهای گذشته در تاریخ ایران، مثل زرتشتیگری نیز سپری شده است. دوران فانتزیبافیهای سوسیالیستی و امثالهم نیز سپری و تمام شده است. دوران قومگراییها و ناسیونالگراییها و پانبازیها و نژاد پرستیها و گلوبالیزاسیونبازیها نیز سپری شده است. دوران جلوه های مختلف تزها و امواجهای ریز و دُرشت نظریّه ای با اسامی خیره کننده و پُر دبدبه و کبکبه نیز سپری و تمام شده است. دوران یسل کشی کردنهای لفظی و اعتراضی برای میراثهای گذشته گان و واویلا گفتنها برای سر به نیست شدنهای جبری و خواسته و ناخواسته ی آنها نیز سپری شده است. دوران یقه درانی کردنها و قنطور نویسیهای تاق و جفت و خود را چسباندن یا گریزاندن از جنبشها ی یکصد سال اخیر و کاه کهنه بر باد دادن در باره ی آنها و تصفیه حسابهای شخصی و گروهی و سازمانی و فرقه ای در حقّ همدیگر نیز سپری شده است. کثیری از اینگونه دورانهای شناخته شده برای « مردم ایران » سپری شده اند و دیگر هیچ رنگ و بو و جلا و جبروتی ندارند که ندارند.

3- انگیخته شدن از تاریخ و فرهنگ برای آفرینشهای دیگر :

چنان جنبشهایی را نه می توان با استناد کردن و چسباندن خود به نام آوازه گران و حرکت تکاندهنده ی آنها از نو، همچون ارواح دنیای خیالات در واقعیّت ایرانزمین، احضار و زنده شان کرد، نه با یسل کشیهای شبانه روزی برای زنده نگه داشتن نام و جُنبش آنها می توان برای سوائق قدرتپرستی و توتالیترخواهی خود، حقّانیّت تراشید. چنان جنبشهایی برای همیشه و ابد، سپری شده اند. نو سازی و باز آفرینی فرهنگی ایرانزمین با « انگیخته شدن آشکار و بی واسطه » از بُنمایه های زاینده و آفرینشگر فرهنگ سیمرغی ماست که زمینه ی آفرینشهای نو به نو را می توانند در دوران ما و آینده های ایران، واقعیّت پذیر کنند؛ نه با واماندن و ناله سر دادن و وامصیبتا گفتن و دریغ خوردنهای نوستالوزیکی برای آن روزگاران رفته و بر گذشته و هرگز و هرگز بازگشت ناپذیر. دوران ما بر خلاف دوران « شمس الدّین حافظها و خیّامها و مولویها و در پرده سخن گفتنها و راههای پر پیچ و خم رفتنها » می باشد. زمانه ی ما، عصر فاشگوییهای علنی و مرز بندی کردنهای کاملا شفّاف و ایستاده گیهای استوار بدون لکنت زبان و تته تته کردنها می باشد؛ زیرا ما زمانی می توانیم به واقعیّت پذیری آرمانها و آرزوها و ایده آلهای آوازه گران چنان جنبشها و خیزشها و قیامهای رادمنشان در طول تاریخ سرزمینمان، پیوند پرورشی بخوریم که « اصلها و مایه ها و پرنسیپپهای فرهنگ مردم ایرانزمین » را بفهمیم و دریابیم و به کاشتن تخمه ی آرمانهای مردم خود در خاک وجودمان بپردازیم و رستاخیر دوران تازه ای را آبستن شویم.

سراسر تخت جمشید را که زیر و رو کنیم، در تمام کنده کاریهای برجسته و چشمگیر آن نمی توانیم نشانه ای « از میادین جنگ و کُشت و کُشتار » ببینیم. همین نشانه به ما، « ایده ی مهر ورزی و جهان آرایی و پرهیز از هر گونه جنگ و خونریزی » را با تمام نیرو در برابر دیدگان ما فریاد می زند و تفهیم می کند و این در حالیست که در اکثر کاخها و قصرهای باقیمانده در نزد ملل دیگر می توان تالارهایی را دید که صحنه های جنگ و کُشت و کُشتار را کنده کاری و نقّاشی و اذین بندی کرده اند. ناگفته نیز نگذارم، دُرُست است که « متفکّران یونان » توانستند در « دولتشهری کوچک » به زایش ایده ی « دمکراسی » انگیخته شوند. ولی ایرانی این گشوده فکری و عظمت روح و فراخی بینش را داشت که « ایده ی همآهنگی و همپایی و همخوانی و همسُرایی ملل » را برای آباد کردن گیتی و پرستاری از جان و زندگی با مهری توصیف ناپذیر به وسعت کهکشانها برای تمام ابناء بشر به ارمغان بیاورد. نیندیشیدن تحصیل کرده گان ما در باره ی چنین ایده ی بسیار پُر مغز و مایه دار و بسیار عاجل و ضروری و درمانبخش مصیبتهای میهن و جهان معاصر، خیانتی رسواگرانه به ایران و فرهنگ ایرانی و ستمی جنایت آلوده و آگاهانه در حقّ فرهنگ و تمدّن انسانهای روی کره زمین می باشد. آنچه در « تخت جمشید و مقبره ی کوروش کبیر »، پیکر یابی مادّی یافته است، همانا « همنهاد / سنتز پرنسیپهای فرهنگ جهان آرا و سیمرغی مردم ایران » می باشند که توانسته اند پیام ژرف و ستایش انگیزی را به نام « حقوق بشر » بیافرینند و به انسانهای کره زمین هدیه کنند. به همین سبب، پیام و آواز و سرود ایرانی اصیل، هرگز « جنگ و خونریزی و کُشتار و غارت » نبوده و نیست؛ بلکه مهر ورزی و آبادانی و آرامشگستری و جانپروری می باشد. کیستند در میان ما مدّعیان ایراندوستی که امروز به راستی از سلاله ی « جمشید جم و کوروش کبیر » باشند و همچنان سیمرغی بزییند و سیمرغی بیندیشند و سیمرغی نیز بتوانند از خاکستر خویش، آفریده و زاییده شوند؟.

4- در آستانه ی رستاخیز فرهنگ سیمرغی :

امروزه روز، مردم ایران بدون هیچ گونه تبعیض و تمایز و استثنائی در واقعیّت پذیری « رستاخیز و نو زایشی ژرف و آفریننده و سرشار از امیدها و آفرینش فلکی دیگر برای زیستن » سالهاست که با طُمانینه و آرامی منش خاصّ فرهنگ و خویشتنباشی ایرانی با گامهای نرمخو؛ ولی استوار و پُر توان، دست افشان و پایکوبان در حال تکاپو و جنب – و جوش آتشفشانی می باشند. از روزی که « فرّ و آفرینگویی ایرانیان بر خمینی و همعقیده گانش به دلیل خونریزی و آزار جان و زندگی و کینه توزی به جهان و هستی » گریخت و به سرچشمه های اصیل خودش که همانا « سیمرغ گسترده پر = مردم ایران در باهمستان جوینده گی باشند » ، بازگشت پرنسیپی کرد، درست از همان روز نیز، « رستاخیز و زایش خودی دیگر » به انگیزاندن ایرانی، نیرو بخشید. ما اکنون در پروسه ی « واقعیّت پذیری فرهنگ سیمرغی باهمستان ملّت ایران در معنای وسیع تاریخی و فرهنگی و جهانی آن » می زییم. چنین پروسه ای که سرچشمه های فکری و ایده ای خود را از « اساطیر ایرانزمین و بُُنمایه های فرهنگ جهان آرای آن = مهر و داد و راستی و قداست جان و زندگی و آبادانی گیتی و نگاهبانی از جان و دفع هر گونه گزندی » استنباط و استخراج می کند و در مبانی تئوریک برای کشور داری در تمام زمینه های ضروری و بایسته و شایسته عبارتبندی می کند، سالهاست که با پاد آوازهای شور انگیزش از سر چشمه های فرهنگ و اساطیر ایرانی به راه افتاده و در هر گوشه ای از میهن و جهان، گسترش یافته است.

آنچه را که ما در گذشته ی جنبشهای میهنی نداشتیم، اکنون به همّت سختکشویهای « متفکّر و فیلسوف ژرفاندیشی همچون استاد منوچهر جمالی » به دست آورده ایم. ما اکنون می دانیم که « ایرانی بودن چیست؛ نه اینکه ایرانی کیست؟ ». می دانیم و دریافته ایم ملّتی که در گذشته های دور، توانسته است با شکوهترین دژها و قصرها و کاخها و دانشگاهها و آبادانیها را بیافریند و بسازد و از زهدان زاینده ی خودش، نامدارترین شاعران و فیلسوفان و سخن سرایان و دانشورزان و هنرمندان و کشور داران با شعور و فهم و نگاهبانان جان و زندگی و کاردانهای بی همتا و خیال انگیز را بزایاند، هم اکنون نیز می تواند و در آینده ها نیز نسلهایی خواهند توانست با انگیخته و آبستن شدن از اساطیر سرزمین نیاکان خود و « یاد انگیزشیهای آفریننده ی میراثهای پر شکوه آنان » از زهدان بار دار شونده و مهر آمیز خودشان، دیگر سانیها را همچنان در واقعیّت دوران خویش بیافرینند و فرا بالانند. به همین سبب، ما فلسفه ی باهمستان مردم خود را در کنار همزیستی انگیزنده در راستای داد و ستدهای فرهنگی و اقتصادی لزومی ندارد که با آویختن به آرا نافهمیده و ناگواریده ی متفکّران و فیلسوفان و استادان دانشگاهها و موسسات پژوهشی باختر زمینی در باره شان کلکل کنیم؛ آنهم از روی بلاهت، با « واپس راندن و گور سپاری تجربیِات و بُنپارهای فرهنگ و منش و وضعیّتها و شرایط و نوع زندگی اقلیمی و آب و هوایی سرزمین و مردم خودمان »؛ بلکه ما بیش از هر چیز و مقدّم تر از هر کاری به این محتاجیم که « فردیّت خود را برای گسستن و استقلال فکر داشتن از اهرمهای سیطره خواه مذهبی و ایدئولوژکی و مرام و مسلکی و اعتقادات متحجّر و احترامگزاریهای پوچ به آتوریته ها و مراجع زنگار گرفته و متابعتهای مقلّدی از مراجع باختری » با دلاوری بیازماییم و واقعیّت پذیر کنیم.

دوران اینکه ما بخواهیم در لفّافه ها و استعاره ها و احادیث دیگران و به میخ و به نعل زدنهای رفتاری و شفاهی و گفتاری و نظری با مُعضلات و مسائل و فلاکتهای سرزمین خود و حُکّام بی لیاقت و فرّ روبرو شویم، برای همیشه و ابد نیز بایستی پشت سر گذاشته شود و به جایش « عریانی در سخن گفتن و استدلال آوردن و رادمنشی و ژرفنگری و ایده آفرینیهای مایه دار » با صمیمیّت و دلیری و پشتکار و سختکوشی و مسئولیّتهای فردی و جمعی با تمام نیرو عرض وجود کنند. ما به راههای نامستقیم به هیچ وجه نیازی نداریم و محتاج انسانهای کژ دار و مریز گو نیز نیستیم. ما بی واسطه و سر راست به اندیشیدن در باره ی موضوعهای سر گیجه آور و کلافهای سر در گم باهمستان سرزمین خود به شدّت نیازمندیم. سراسر آن دستمایه ها و خمیر مایه ها و داربستهایی را که ما برای آفرینش باهمستان خود به آنها احتیاج ضروری و شاهستونی داریم در بستر فرهنگ و تاریخ ما در تمام آن متون ادبیّات کلاسیک و ادبیّات عوام و داستانها و حکایتها و متلها و زبانها و لهجه ها و اساطیر ایرانی نهفته می باشند. فقط ما بایستی هنر معدنکاوی را در بستر فرهنگ و تاریخ مردم میهنمان با تکیه به « زبان و منش فردیّت خویشاندیش خودمان » بدانیم و به کار ببندیم تا محصول کوششهای رادمنش ما برای باهمستان مردم ما ارزشمند و نتیجه بخش باشند.

5- تنها با یقین به خود؛ نه با ایمان به دیگری می توان آبستن و زاینده شد :

در هیچ کجای جهان نمی توان سندی یافت که « خویشپیدایی = Self-determinition – Selbstbestimmung » هر ملّتی با آویزان شدن به آراء متفکّران و فیلسوفان و هنرمندان دیگر سرزمینها واقعیّت ملموس پیدا کرده باشد؛ زیرا انسانی که کور فهم و کم مایه و عقیم مغز است، اگر هزاران عصای خوش نقش و نگار فکری نیز به او بدهند، هرگز « بینا مغز و چشم گشا و متفکّر » نخواهد شد. در هر سرزمینی که انسان بدون حُبّ و بُغض به ژرفکاوی در رویدادهای فرهنگی و اجتماعی و تمدّنی آنها رو آورد، می بینیم که تمام متفکّران و فیلسوفان و هنرمندان سرزمینهای مستقل با رویکرد خودشان به « تجربیّات مایه ای و فرهنگ باهمستان مردم و وضعیّت زیستی و در نظر گرفتن طیف واقعیّتهای تاریخی و کشوری » به آفرینش و ساختن فضا و آتمسفری برای اداره کردن باهمستان میهنشان و سپس پیوند یافتن با دیگر مردم جهان، همُت بیدار مغز و توام با مسئولیّتهای فردی و جمعی کرده اند. نقشی که چنان متفکّرانی در جوامع خود به عهده گرفته اند، نقشی کاملا « انگیخته شدنی / آبستی مادر گونه و انگیزاندن و تاثیر گذار بودن پدرانه بر ذهنیّت و روان مردم » سرزمین خودشان بوده است. در پروسه ی آبستن شدن می توان از بسیاری متفکّران و رویدادهای جهانی تاثیر پذیرفت؛ ولی در تاثیر گذار بودن پدر گونه بر ذهنیّت و روان مردم خود بایستی محصولات آبستن شدنهای ما در زبان فردی و از زهدان فرهنگ و تجربیّات مردم خودمان استنتاج و عبارتبندی فکری شوند و چنین آرزویی را زمانی می توان به رخدادش امیدوار بود که تک، تک ما بیاموزیم چگونه می توان « فردیّت خویشاندیش » خود را در گسستنها و مرز بندی کردنهای شفّاف و کاملا گویا در زبانی سلیس و روان در مقابله با مصیبتها و مُعضلات و قدرتهای حاکم و ذینفوذان و منفعتخواهان دوران با کلمات فردی و زاییده شده از عمق روشن افروز وجودمان در گستره ی اجتماع، واقعیّت پذیر کرد.

6- باید مرثیه خوانان شکست و شکست پذیرنده گان را وا نهاد :

آنچه را که بیش از بیست و هفت سال آزگار است طیفهای مختلف در مصاف با حکومتگران فقاهتی نتوانسته اند برغم در اختیار داشتن امکانهای مختلف رسانه ای و مطبوعاتی شان به واقعیّت پذیری اش کامیاب شوند، همه و همه از این جا نشات می گیرد که گرایشهای خاصم و مخالف اقتدار فقاهتی با تمام جلوه های خوشنما و ادّعاهای مردمدوستی و میهندوستی و خوشنیّتی رفتاری و کرداری و نظری و گفتاری، همچنان با حکومتگران فقاهتی، اینهمانی مقصدی و هدفی دارند. چنین « فاجعه ی اینهمانی داشتن » را مردم ایران سالهاست که به عیان تجربه کرده اند و نیک می دانند که مدّعیان برج عاج نشین و در ینگه دنیا لم داده و لب گود نشسته که برای « فرمانروایی بر کشور دارا و کورش و داریوش و جمشید جم »، تقلّاها و حرص و جوشهای شبانه روزی می کنند، فقط به دنبال تسخیر قدرت و سیطره یافتن بر مردم و غارت تمام دارائیهای ملّی و بر باد دادن معنویّات آنها می باشند. بنابر این، هیچ گرایشی نیز تا درب اقدامها و تلاشهایشان بر پاشنه ی « اقتدار خواهی و قدرتپرستی و چپاولگری با تکیه به ایدئولوژیها و مذاهب و تزها و نظریّه های بیگانه » عجین می باشد و می چرخد، هرگز نیز شانسی برای کسب قدرت و حاکم شدن بر مردم ایران نخواهد داشت؛ آنهم در مصاف با خونریزترین جنایتکارانی که بیش از هزار و چهارصد سال و اندیست در اقیانوس قصّابیها و ویرانگریها و تخریبها و جنایتها و تبهکاریها و آزردنها و صغیر و حقیر و سفله تربیت کردنها و غارتها و ستمها و شکنجه ها و ترورهای وحشتناک و توصیف ناپذیر توانسته اند زیست انگلوار خود را تا امروز بر بسیاری از جوامع خاوری و برخی سرزمینهای دیگر حفظ کنند. جامعه ی ایرانی، زمانی به سبزه زار « آزادیها » خواهد رسید که تمام کوشنده گان آزادی و سر فرازی میهن و مردم، هرگز و هرگز در فکر سیطره یافتن و تسخیر قدرت و حاکم مطلق شدن بر سرنوشت میهن و مردم و همچنین چپاول ثروتهای ملّی نباشند و با تمام نیرو در کنار یکدیگر، همعزم و هماندیش و همرزم و همدرد و همپا برای ساقط و خنثا کردن اقتدار و آتوریته ی حکومتگران فقاهتی ار بهر آفرینش ایرانی با مردمانی آزاد منش و آبادگر و سر بلند و بزرگی جو و شایسته ی زیستن در مام وطن و در کنار جهانیان و لایق احترام به تاریخ و فرهنگ ژرفمایه اشان، تلاشهای ستودنی کنند.

7- کار پایه ی نو گشت ایران، دلیر شدن برای آفرینش رستاخیز بُنمایه های فرهنگیست :

ما برای کشور آرایی و به دنبال آن، جهان آرایی به فلسفه ای و فرهنگی محتاج و ملزومیم که جهان و زندگی و انسان و تمام جانداران و نباتات و جلوه های گوناگون هستی را با جزء جزء تضادها و تناقضها و ناهمخوانیها و نامتعارفیهای ظاهری اشان؛ جلوه هایی از « خداوند مهر = سیمرغ گسترده پر » بداند و قداست زندگی و جان و حقّ حیات و بالیدن و شکوفا شدن چهره های خاصّ و نامکرّر هر پدیده ای و هستومندی را رسمیّت علنی بدهد و با جان و دل از آن، نگاهبانی کند و هرگز در فکر خشونت و خصومت و آزار و جانستانی و غارت حقوق و کینه توزی با نامتعارفان و دیگرسانیها و دیگر مردم جهان بر نیاید و در کنار دیگران، همزیستی انساندوستانه و گیتی پرورانه داشته باشد. ما به فلسفه ای برای باهمستان خود نیازمندیم که از « دل فرهنگ سیمرغی سرزمینمان »، آبشخور و ریشه های حیاتبخش و کارساز و گره گشای خود را بگیرد. ما به فلسفه های چسب و وصله ای و وارداتی و پینه دوزی شده به کهنه لباس مندرس و گلیم ژنده شده ی سنّتها و اعتقادات و آداب و رسوم و مذاهب برآمده یا غالب شده بر روح و روانمان محتاج نیستیم؛ بلکه ما به دستمایه هایی محتاجیم که بتوانیم بر تمامی موانع زشت چهره و پلشت رفتار و خاصم جان و زندگی و هلاک کننده و غارتگر میهن و جهان با تمام نیرو چیره شویم و ابعاد خشونتگستر و آزارنده ی آنها را خنثا و دفع کنیم.

« فرهنگ سیمرغی ایرانزمین » در طول تاریخ هزاره ها از طرف انواع گرایشهای قدرتپرست و غارتگر به شیوه های مختلف؛ لت و پار و واپس رانده و مدفون و گم و گور شده است؛ ولی هیچگاه چهره ی زیبا و آرامبخش و انگیزنده و ژرفا رونده و بسیار بار آورنده ی آن هرگز و هرگز از روان و دل و مغز ایرانی، نیست و تبعید و نابود نشد که نشد. ایرانی امروز در پی « شبیه شدنها و ادا و اطوار در آوردنهای کبکوار و آویزان شدن به مذاهب غالبی و ایدئولوژیهای وارداتی و نظرّیه ها و تزهای آکادمیکی و امثالهم » نیست که نیست. ایرانی امروز می خواهد به واقعیّت و پدیدار و آشکار کردن آن « راستی » در باهمستان ایرانزمین رو آورد که گوهر وجودی اش می باشد و تنها در آزمودن مجهولات و رفتن به هفتخوانهای هستی معمّایی هست که می تواند به کشف و شناخت آنها امیدوار باشد. از این رو، « بُنپارهای فرهنگ سیمرغی ایرانزمین = مهر و داد و راستی و قداست جان و زندگی » هستند که می توانند ملّت ما را از قعر فلاکتها و مصیبتها و حقارتها و صغارتها و بدبختیها و مشکلات و سرگردانیها و دردهای جانسوز هزاره ای به در آورند و گستره ای را فرا راه آنها بیافریند که هر انسانی و جانداری بتواند بدانسان « خدا بودن خویشتن را بزیید که سیمرغ گسترده پر می زیید؛ یعنی مهر افزونی و افشانده شدن از وجود جانبخش و زندگی آفرین خود ».

8- به سوی کشور و جهان آرایی بر شالوده ی فرهنگ سیمرغی ایرانزمین

بُنپارها:

1- سیمرغ گسترده پر: = پرنسیپ و اصل ثُبات و حقّانیّت داشتن به قدرت و نگاهبانی از جان و زندگی = خرد جهان آرای مردم ایران بدون هیچ استثناء و تبعیضی = ایده ی فرمانروایی / حکومت / Staat – state – Etat .
2- هفتخوان آزمونها: = ایده و پرنسیپ و اصل متغیّر و جابجایی = دولت / رژیم / Regierung – Government .
3- رامیاری: = ایده ی کشور داری و جهان آرایی = پولیتیک / سیاست / Politik – politic.
4- سروش: = ایده و پرنسیپ و اصل قانون اساسی و حقوق فردی و اجتماعی.
5- سگدید: = تئوری و ایده ی چشمدید در رویارویی با ناگهانیها و نابهنگامها و نامنتظرات و غافلگیر شدنها در اقیانوس کشمکشها و تنشها و رویدادهای داخلی و پیرامونی و منطقه ای و جهانی.
6- ایرج : = ایده و پرنسیپ و اصل مهر ورزی و جوانمردی.
7- فریدون: = ایده و پرنسیپ و اصل داد ورزی.
8- اهریمن: = ایده و اصل « زدار کامه گی و آزار »؛ ولی سرمشق و الگوی رفتار و منش پهلوانی.
9- ضحّاک: = ایده و اصل عارضه ی ستم و جانستانی و خونریزی که بایستی فقط به بند کشیده و امکانهای فونکسونالیستی اش خنثا و دفع شوند.
10- سیاوش: = ایده و اصل و پرنسیپ راستی.
11- سیمرغ + آناهید + آرمئتی: = ایده و پرنسیپ و اصل تفکّر و فلسفیدن ایرانی = سه پادیک / تریالکتیک اندیشی = سه تا یکتا / ترینیتی.
12- سیمرغ + اهریمن: = ایده و پرنسیپ و اصل « خرد ورزی » = همنهاد / سنتز و همپایی و باهمتازی خرد پذیرنده و آرام و آبستن شونده و ایر راسیونال + خرد انگیزاننده و بار دار کننده و پُر جنب و جوش و آفریننده.
13- بهمن: = ایده و اصل و پرنسیپ هومانی و بشر دوستی و دفع هر گونه گزند و آزار از جان و زندگی.
14- رام نی نواز: = اصل و ایده و مایه ی شیرازه ی باهمستان انسانها برای جشن آفرینیها و شادخواریها و خودافشانی فروزه های بهمنشی انسانها در حقّ یکدیگر.

تمام این پرنسیپهای چهارده گانه و شماری دیگر که از زیر مجموعه های همین چهارده گانه ها می باشند، به بازشکافی و توضیحهای روشنگر و تفهیمی در جُستارهای جداگانه احتیاج دارند. من فقط به بازگویی مختصر چندین بار در فرمهای مختلف، گفته شده هایم می پردازم و در فرصت مناسب به اندیشیدن در باره ی پرنسیپهای چهارده گانه خواهم پرداخت.

– برای کثیری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است « دولت » را معادل و همسان و اینهمانی با « حکومت » می دانیم. در حالیکه « حکومت / فرمانروایی » با « دولت » از یکدیگر متفاوت؛ ولی مکمّل یکدیگر هستند. دولت، گستره و دامنه ی جابجاییها و آزمودنها و به محک زدنها می باشد. از این رو، عالی ترین و بی واسطه ترین تجربیات دینی فرد، فرد انسانها و همچنین « آزادی و استقلال اندیشیدن » همانا « ارجمندی و خدشه ناپذیری گوهر خدایی انسانها » می باشد که مغزه ی ایده ی حکومت را می آفریند و تمام سازمانها و احزاب و ارگانها و گروهها و موسسه ها و غیره و ذالک بایستی در پذیرش و ارجگزاری و نگاهبانی از آن، هم نظر و هم کردار باشند.

– در عرصه ی دولت فقط ارزشهای اخلاقی برآمده از مذاهب و مرامها و مسلکها و جهاننگریها و ایدئولوژیها و امثالهم و حقوق حقّه ی انسانها که در برخی جنبه ها با اعتقادات مذهبی و سنّتی و مرام و مسلکی پیوند دارند، می توانند به نماینده گان برگزیده ی مردم از بهر اخذ پُست و مقام برای مدّت مشخّصی، حقّانیّت هر لحظه تجدید نظری و واپس گرفتنی بدهند. هیچ سازمان و حزب و گروهی، محقّ و مجاز نیست که ادّعا کند با « ارزشهای اخلاقی و ایده آلها و آرمانها و آرزوها و خواستها و نیازها و امیدهای مردم » یک سرزمین، اینهمانی نظری و رفتاری دارد. به عبارت دقیق تر و فرهنگی تر آن؛ « فرّ، گریز پاست و ملک طلق هیچکس و ارثی و تباری و ژنتیکی نیز نیست که نیست ». حقّانیت داشتن به قدرت و پُست و مقام در ارگانهای کشوری فقط تا زمانی پا برجاست که تلاشهای مقامداران در سمت و سوی واقعیّت پذیری و ارجگزاری به ارزشها و پرنسیپها و اصلهای فرهنگ باهمستان مردم ایران باشند و مردم نیز همخوانی رفتارها و گفتار ها و تصمیمات مقامداران را با اصلها و پرنسیپها و ارزشهای فرهنگی [ = مهر و داد و راستی و قداست جان و زندگی ]، گواهی بدهند و بپذیرند. به سخن دیگر؛ « بُنمایه های فرهنگ مردم » هستند که روشها و تصمیمها و سیاستهای مقامداران را متعیّن و سمت و سو و اعتبار می دهند؛ نه بر عکس.

– هر مذهبی و ایدئولوژیی و مرام و مسلکی و فرقه ای و حزبی و گروهی و امثالهم فقط پیکر یابی نسبی و کرانمند؛ ولی ضروری از نوعی تاویل و تفسیر ارزشها و ایده آلها و آرمانها و امیدهای مردم می باشند و خواه ناخواه، وجود و رسمیّت علنی داشتن « کثرت نامتعارفان در دامنه ی دولت » ، نه تنها ضروری و ملزم می باشد؛ بلکه بدون کثرت دیدگاهها، هیچ دولتی به قدرت، هرگز و هرگز حقّانیّت ندارد. به همین سبب، یکدستی دولتهای در دامچاله های ایدئولوژیکی و مذهبی و نظریّه های توتالیتری فرو افتادن، به معنای حاکم بودن استبداد محض می باشد و بس. ( مثل ولایت فقاهتی در ایران امروز ). در گستره ی دولت، هیچ کدام از نحله ها و گرایشها و فراکسیونها، محقّ و مجاز نیستند که خود را با « ارزشها و آرمانها و ایده آلها و امیدها و آرزوهای مردم یک سرزمین »، اینهمانی بدهند و بر آن باشند که در یک بند و بست ناخجسته و با کاربست خُدعه ها و سیّاسیگریهای مافیایی به حکومت مطلق، تبدیل شوند. نوع و برداشت خاصّ فردی و گروه پسند از ارزشها و آرمانها و ایده آلها هرگز به معنای تمامیّت جلوه های پیدا و ناپیدای ارزشها و آرمانها و ایده آلها نیست که نیست.

– هیچ فراکسیون و حزب و سازمان و گروه و فرقه و گرایشی محقّ و مجاز نیست که به نام « مالک و مروّج و مبلّغ حقیقت انحصاری و امتیازی » حکومت کند. در هر زمان و مکانی فقط آن برداشتی از « حقیقتها »، ارزشمند و شایسته ی ارجگزاری می باشند که با « پرنسیپها و اصلها و بُنمایه های فرهنگ باهمستان مردم »، همخوانی و جنبه ی آرایشگری و زیبا پروری و بالنده گی و گشوده دامنه تر کردن « گستره ی فرهنگ باهمستان مردم » را داشته باشند و دندانه های آن حقیقتها با تمام دندانه های ارزشهای مقبول فرهنگی مطابقت کنند تا بتوانند برای مدّتی کوتاه، شانس ارزشمند بودن خودشان را بیازمایند. به همین علّت، « حقیقت »، مُعضل فردیست؛ نه مسئله ی جمعی. اینست که هر کسی در کشف و شناخت « حقیقت » بایستی به تن خویش بکوشد. ولی در دامنه ی دولت، مدافعان و یسل کشان هیچ حقیقتی، جواز سهیم شدن ندارد؛ زیرا حقیقتی که به قدرت برسد یا در پُرسمان قدرت بخواهد دخالت متعیّنی بکند، فقط می تواند « معلّم و مدرّس و آمر و طلبکار و زورگو » از آب در آید؛ نه کشور دار و غمخوار و مسئول رسیدگی به فلاکتهای باهمستان مردم.

– « دین » بر خلاف معنای تقلیب و تحریف شده ی آن در متون اسلامی هرگز به معنای شریعت و گردن نهادن به فتاوی مجتهدان و آتوریته های مذهبی نیست که نیست و اساسا دین در معنا و متون ادبیّات اسلامی / قرآنی به شدّت بر ضدّ « وجدان فردی و فرهنگ باهمستان انسانها » می باشد. « دین در فرهنگ ایرانی همانا وجدان خویشآفریده و پروسه ی پدیدار شونده گی سیمرغ درون انسانها در جلوه های پدیداری اش » می باشد. به همین دلیل، شرایع بر آمده از مذهب اسلامیّت بایستی بدون امّا و اگر و چون و چراهای آزارنده از توابع و تسلیم محض شدن به « تجربیّات دینی فرد، فرد انسانها » بماند تا شایسته ی احترام نیز باشد. به عبارت دقیق تر و ریشه ای تر و فلسفی تر؛ « خدا، هرگز و هیچگاه، حکومت نمی کند؛ بلکه فقط پیوند بی میانجی و سر راست با انسانها دارد و هر گونه واسطه ای را نیز به کنار می زند ».

– « حقّانیّت = لژیتماتسیون » در هر زمان و مکانی از بُنپارها و اصلها و پرنسپهای فرهنگ باهمستان و ارزشهای برآمده از آن هست که استنباط و استخراج می شود و « مشروعیّت = مطابقت داشتن با شرایع اسلامیّت » هرگز و هرگز به معنای « حقّانیـّت / لژیتیماتسیون » نیست که نیست و اتّفاقا از خاصمان و کینه توزترین ناقضان « حقّانیّت = لژیتیماتسیون » می باشد. در جامعه ای که « حقّانیّت = لژیتیماتسیون » وجود داشته باشد، تصمیمها و استنباطها و روشها و رفتارها به فتاوی شرعی به هیچ وجه؛ محتاج و ملزوم و وابسته نیستند که نیستند. آنچه « حقّانیّت » دارد به « مشروع بودن » هرگز منوط و وابسته و محتاج نیست. اینکه سازمانهایی و حزبها و گروهها و نحله ها و فرقه هایی بخواهند برای سهیم شدن در قدرت و دولت به « مشروعیّت » استناد کنند، هرگز دلیل مکفی و برحقّی برای آنها ایجاب نمی کند. هر قدرتی بایستی حقّانیّت خودش را از پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم و « آفرینگویی مردم » اخذ کند؛ نه از « کتاب و سنّت و نصّ و آموزه و ایدئولوژی و نظریّه های آکادمیکی و امثالهم ». مسئله ی گزینش در دامنه ی حکومت / فرمانروایی با گزینش در دامنه ی دولت از یکدیگر به شدّت متفاوت می باشند و تا زمانی که ما تفاوت این دو دامنه را از یکدیگر با وضوح و شفّافیّت تام نفهمیم و ندانیم و نیرویی برای تمییز و تشخیص دادن این دو تفاوت در مغز و روانمان نداشته باشیم، بحث کردن و قلمفرسودنهای شبانه روزی و روضه خوانیهای منبری داشتن در رسانه های مختلف، هرگز کارگشای مُعضلات و مسائل سرزمین ما نخواهد بود که نخواهد بود و درب فجایع میهن و رنج استخوانسوز مردم ما بر همین پاشنه ای خواهد چرخید که قرنهاست می چرخد . //

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© [suffusion-the-year] MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي