آرزوهای بر باد رفته/علی کریمی

 شعر
آگوست 112010
 

ای کاش آب بودم آب
تا تن
به طراوت دستهای تو
تازه کنم

ای کاش نگرانی های کوچه

با من به خانه نمی آمد

تا من از امن ترین جای خاطرم

با توگفتکو کنم

بسان ایر

که در بهار

بسان برگ

که در با نسیم

بسان بوسه ای

که از لبان تو

و یا زبان من

که در دهان تو.

ای کاش آب بودم آب

تا تن

به طراوت دستهای تو

تازه کنم

آه ای کاش

می شد

آسان و ساده

در کوچه گفت

دوستت می دارم.

و آنکه زندگی را می سراید

پروای جان نداشت

ای کاش

ای کاش

می شد

پرواز کرد و پر کشید و رفت

آنجا که دل شکسته و

ذهن آشفته و

هستی

حضور دایم داروغه نیست

آنجا که

هیچ کس

در آروزی درد مشترک بودن نیست

متاسفم! ارسال دیدگاه بسته شده است.

© 2025 MahMag - magazine of arts and humanities درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بي‏عرضگي را صبر،
و با تبسمي بر لب، اين حماقت را حكمت خداوند مي‏نامند.
گاندي