کنجی لب برای علامت بوسه

مظاهر شهامت

دفترشعر علامت بوسه می بارد با 38 شعر و در 98 صفحه منتشر شده است . قبل از هر سخنی ، آنچه از خواندن اشعار این دفتر ، برای من ، نسبت به هر امکان یا امکانات دیگر اشعار ، برجسته می شود ، قابلیت مشهود آنها برای تاویل های آسان است ، که من از آن با عنوان قابلیت ترجمه پذیری یاد می کنم . این سخن ، هرگز نباید به معنی سادگی جهان شعرها تلقی شود . چرا که خواهیم یافت و دید که هر کدام از آنها به حد چشمگیر ، مشحون از پیچیدگی داشته های شعری و نیز سویه هایی که می نشاند یا نشان می دهد ، است . بلکه آنچه که با عنوان ترجمه پذیری آسان آنها یاد کردم ، در واقع قابلیتی مغتنم در آنها است که به واسطه حضور نوعی ساختمندی خاص ، حاصل شده است . اگر از قابلیت مغتنم صحبت می کنم و بر مفهوم اشاعه شونده کلمه مغتنم ، تاکید می کنم ، احتمالا به منظور پاسداشت پاسخی به یک ضرورت هم بوده است . اما کدام ضرورت و چرا پاسداشت یک پاسخ :



در تحلیل شعر بعد از دهه شصت تاکید مفرط شده به نشاندار شدن آن به جهان فردیت . بدون اینکه دقیقا روشن شود آیا منظور فردیت شاعر است یا فردیت شعر . اما آنچه از مجموع تحلیل ها و نیز با در نظر گرفتن شباهت های کلان اشعار منتشر شده ، به نظر می رسد ، بیشتر منظور جهان فردیت شاعران بوده و می باشد . هر چند اگر فردیت شعر هم بود در آنچه می خواهیم به بحث بگذاریم ، چندان فرقی نمی کرد .

می گویند و قبول می کنیم که شعر این دوره ، به هزار و یک دلیل میهنی و جهانی ، متحول شده ، با گذشتن از زبان و اندیشه آرمانگرایانه و کلی گرایی و کل نگری ، به نظاره و نمایش جزئیات و نشانگر ساختن جهانی برخاسته که با نفی هر گونه قضاوت حقیقت خواهانه ، جهان متفاوت و خاص هر شاعر و گاه و در صورت ایده آل ، جهان هر شعر است .

لیکن چنین تحلیلی ، وقتی به بازبینی منصفانه نتایج بنشیند ، دچار شگفتی و یاس خواهد شد . یا لااقل آنها را در حد ایده آل مطلوب نخواهد دید . چرا که قسمت اعظمی از آنها از ترجمه شدن در جهان خوانش ، به شدت سرباز می زنند . چرا ؟

دلایل مختلف و متعددی می تواند عمل کرده باشند :

1- شعر ، با تاثیر پذیری از پیچیدگی واقعیات امروز و پیچیدگی مضاعف آن در هنگام و بعد هنگام ورود به اذهان ( که خاصیتا حاصل یا انعکاس آن ، نتیجه تبدیلات و تحولات بسیار خواهد بود ) ، دگرگون شده و کیفیت جدیدی را دارا می باشد که برخلاف گذشته ، به سادگی قابل ترجمه نیست و باید و این بار حتما ، با نگاه و درک ماهرانه تر و متخصصانه ، بازخوانی و بازگشایی شود .

چنین تحلیلی اگر چه در نگاه اول ، متیقن و مستحکم ، به نظر می رسد ، اما با کمی دقت ، سست و قابل تردید است . چرا که اگر شعر ، تحت تاثیر دلایل زیاد موجود در تاریخ و محیط خود دگرگون شده ، بی شک همان دلایل بر مخاطبان آن هم حاکم و ناظر بوده است و حکما باعث دگرگونی اذهان و نیز کیفیت و قدرت هوشمندی آنها نیز شده است . به عبارت دیگر ، نمی توان باور کرد فضای حاکم ، فقط به قسمتی از یک مجموعه حادث شده باشد . بنابر این طرد هوشمندی و توانمندی مخاطبان از محیط شعر امروز به بهانه ارزشگذاری بیشتر شعر ، نه تنها رفتاری است غیر منطقی ، تواما تضعیف خود شعر هم هست . چون امکان ارتباط شعر و مخاطب با هم ، یعنی کامل تر شدن شعر است و در غیر این صورت ، حکایت از نقصی دارد که شعر ، پیدا و پنهان حامل آن بوده است .

شواهد نشان می دهد که بر خلاف خیلی از ادعاها ، مخاطب امروز شعر ، اگر چه نه در طیفی وسیع ، که در حدود مورد قبول ، دارای آن حد هوشمندی و درک ضروری است که بتواند و می تواند آن قسمت از ماهیت شعر را که قابل درک و شناخت در زمان حال است ، بشناسد . لیکن اگر چنین اعترافی مشمول خیلی از شعرها نمی شود ، احتمالا دلیلی دارد که ربطی به بی گناهی مخاطب ندارد .

2- نشر و توزیع و توضیح محصولات شعری به وسیله مکانیسم های موجود یا انجام نمی شود یا ناقص است و یا رهبری آن با گزینش ها و حذف ها عمل می کند .

درست است . و این بلیه بر تمامی محصولات هنری و نظری حاکم است و نمی توان قبول کرد مثلا باعث مشکل و بازدارندگی شعر می شود ولی بانی توسعه مثلا سینما . از این هم بگذریم ، صحبت بر سر مخاطبان عام نیست بلکه در مورد آن دسته از مخاطبان است که برای یافتن شعر ، هر اتفاق و خبر مربوط به آن را پیگیری می کند و استفاده می کند از آن لوازم و وسایل ارتباطی که وسعت عمل زیاد آن ، چندان اعجازی دارد که ابزار قدیمی ، به مراتب از آن بی بهره است . به سخن دیگر ، در چنین فضایی هر اثر ، بالاخره به دست آن مخاطبی که برمی گزیند ، می رسد و واکنش یا سکوت بایسته او را انعکاس می دهد .

3- با وجودی که نشانه تحول شعر امروز را بروز فردیت و تشخص آن می دانیم و این الزاما این مفهوم را به ذهن متبادر می کند که به خاطر تفاوت جهان شخصیت افراد ، اشعار متفاوتی را شاهد خواهیم بود ، عملا با انبوهی از اشعار مشابه یا شدیدا مشابه و گاه شدیدا کلیشه ایی روبرو هستیم . خواننده شعر در این حین و با خواندن تعدادی از آن به ترجمه های بسنده می رسد . بقیه همسان ، طبعا از ترجمه خواهد گریخت . یعنی عملا از حوزه توجه او بیرون خواهد ماند.

می تواند دلیل یا دلایل دیگری برای اثبات امر واقع ، حضور پیدا کرده ، به طور کامل یا قسمتی از بار آن را به دوش بکشد . برشمردن همه آنها از حوصله این مقال خارج است . آخرین دلیلی که مدنظر من است ، جستجوی امکانات تاویل در شعر امروز است . به باور من ، قسمت اعظمی از شعر امروز ، فاقد آن عناصر و نشانه هایی است که باعث می شود فی نفسه ردپاهایی تلقی گردد تا رهنمون خوانش و پس از خوانش شعر برای خواننده شود . قرار است ما وارد اتاقی بشویم . اما اگر در و پنجره آن مسدود بوده یا به هر حال از استفاده از آنها منع شده باشیم و هیچ ورودگاه دیگری نداشته باشیم ، چه باید کرد ؟ از قبل هم فرمان برده ایم حق ایجاد هیچگونه شکافی در دیوارش را هم نداریم . در این صورت تنها کاری که مخاطب انجام می دهد این است که خیلی ساده آن اتاق را فراموش کرده و از خیرش می گذرد . یعنی بروز فاجعه .

برای بسیاری از اشعار امروز چنین اتفاقی می افتد . چون در آنها ، شاعر همه آن ردهایی که می توانستند به عنوان عناصر موجود در خاطره مخاطب ، باعث برقراری ارتباط شوند را از میان برداشته است . در این صورت می توان باور کرد شاعران آن ، اصولا و از اول از انتخاب مخاطب دوری کرده اند یا از او تصوری گنگ و فراری داشته اند . معلوم است که آنچه باقی خواهد ماند تلی از متونی خواهد بود که نمی توانند عنوان شعر را برخود نصیب کنند . دست آویختن به این اعتقاد که احتمالا آنها در زمان آینده ، قابل درک و شناخت خواهند بود ، همان دست آویختن است و ماندن و بس. چون تجربه نشان داده آثاری که چنین صفتی را داشته اند ، هرگز در زمان حال خود بیگانه نبوده اند . بلکه سیر تابش خود را اگر چه بتدریج و نامشهود ، درست از زمان تکوین خود ، آغاز کرده و ادامه داده اند . آنچه در آینده حذف شده است ، دقیقا آن اطلاعاتی بوده که نشانگر بازتابش اثر در گذشته است . گیریم که آن بازتابش در طیفی وسیع نبوده و قرار هم نبوده چنین بوده باشد . چون قرار مخاطب و اثر خاص ، بر کمیت استوار نبوده است .

اما شعرهای دفتر « علامت بوسه می بارد » باور دارد باید در حوزه امکانات و اختیارات خود عمل کند . می خواهد مخاطب برگزیده اش بتواند با نشانه های موجود آن را ترجمه کند و به این وسیله ارتباط مطلوب ماندگار باشد :

شعر شاهنامه آخرش بی پول و بی نقطه ، سراسر از به اصطلاح بازی های زبانی سود جسته ، از به تاخیر انداختن معنا ، الکن کردن واژه و جملات ، شکستن آشکار نحو ، تخلیه کردن کلمات از جایگاه خود در متن و ... اما با این همه شعر و اشعار دیگری که اینگونه پیکری را یافته اند ، آنقدر آشنا هستند ، می توانند التذاذ کافی را باعث شوند . چرا که در میان این همه آشنازدایی ، عناصر قدیمی و آشنا ، هنوز بیرق داران دورنما بوده اند : اسطوره ، لحن تغزلی ، حرکت ماشین ها ، جنگ و صلح و.. و تبادلی که هر کدام با خود و باهم ایجاد کرده اند .

یا دقت کنیم به شعر « از درد که بوسه می زنم گریه می بارم » که استفاده به جا از کلمات و ترکیباتی مانند یخچال های دایم دنا و سردخانه های سیب و یار و گرمای پای زن و لب هایت چه گوارا وقت بوسه بر قنداق تفنگ و درد کمر و سیاتیک و تاک ، تاک و ... چگونه به فضاسازی زیبا و در دسترس انجامیده و ساختاری را حفظ کرده که در درون شعر و با مقایسه دو زمان گذشته و حال و تنافری که داشته اند ، میل به از هم پاشاندن آن داشته است . به یاد هم داشته باشیم زیبایی جمله « آتش اژدهاست به دور تگرگ » را در میان زبان در کل محاوره ایی ، بی هیچ ایجاد پارادوکس در لحن .

اگر مثلا شعر « نصف النهار من بودی » عالمانه حرف می زند :

مخاطب برگزیده شاعر قرار است در سکوتی محض ، شنونده صرف باشد ، تا شاعر او و خود را در موقعیتی قرار داده باشد بتواند عامل آگاه وضعیت و تعیین کننده شناخت باقی بماند . شناخت او با توضیح و توصیفی که ارائه می کند و حذف اویی که با او حرف می زند از توان مشارکت ، منجر به ایجاد سطوری می شود که توان نمایش تلالوء شعری را از دست می دهند و آن روح ادامه دهنده مکالمه و سرخوشانگیی منجر به اندوه دیرپا خاص پویا عزیزی را :

...

به محض ببینم ات هم نمی شناسم ات حالا

جمله ای ست که فرض آخری ست محض رضای بغض

به قصد کشت که شعر می شویم و می بینیم

- قبلا کجا دیده ام این همه چشم های رنگی را ؟

می بینیم :

این حرف ها آنقدر طول کشیده اند

که اجازه نمی دهند به عرض هم برسیم

...




و ناشیانه:

فرض ها را مقایسه می کند ، حشراتی همراه اوست که ول ام کن را نمی فهمند ، حشراتی که حشر هستند و از در بشر گاهی ( وام داری بی اشاره از بشر و شر بعضی از شاعران که استفاده از مشابهت صوتی یا حرفی ساده شان از کلمات همسایه نما، به حد کافی نخ نما شده ) ، و ..

و به تجریدی می رسد که در زبان انتخابی اش لو می رود و سبک می شود:

اول اینکه دست ام می رسد به ناخودآگاه خودم روزی هم

دوم دست تو را می گیرم و می برم ات بیرون از این گسل ها من

تا مثلا به ستاره ها برسیم برسیم

...


و خود از این راه به اعترافی زبان می گشاید که نتیجه گیری کودکانه ایی دارد :

می بینیم : نشناخته ایم هم را

و گاه اجازه نداریم به هم

به حرف های هم البته می رسیم :

می گوییم : من

گیریم که از قرینه لفظی متمایل به قرینه معنوی هم استفاده خوبی کرده است . ( راقم در اینجا با معرفت به تفاوت دو قرینه ، از شگرد شاعر استفاده کرده و آن را در معرفت تحلیلی توجه کرده ، نه در دانش صرف و نحو آکادمیک ) . گاه اجازه نداریم به هم برسیم / به حرف های هم البته می رسیم . فعلا تعطیل هم می کنیم شگرد تحلیلی شاعر را در تکنیک جالب و پر پیشنهادی ، در بازی با افعال را. ( بازی نه ، بلکه در تاخیری طبیعی افعال ، برای ایجاد شک و تردید در زمان مسجل شده فعل ) . که توجهی است خارج از رفتار صرف در زبان . بلکه رویکردی برای بیان پنهان ناشی از موقعیت در جهان سومی بودن ایرانی با همه ممنوعات ایدئولوژیک و اجتماعی و به ناچار، که برای نگارش ایجاب های فعالیتی مصر است .

در عوض سرخوشانگی شعر « بیماری مسری » هم هست که هر فاجعه ای را تهی می کند ، نه به زبان طنز ، که با تهی کردن درد از اندام ثابت و صلب نحو بیان فاجعه:

خانه ای ست کنار هر شتری می خوابد

و در را نمی شکند جز یک بار

....

اتفاق شعر، از به هم زدن معنای یک ضرب المثل یا دخالت کردن در معنای آن ، آغاز می شود . اگر در معنای اصلی ، ناچاری یا انتظارداشت یک اتفاق قدیمی و مشابه را داشته ایم و به هرحال حرکتی ولو قابل انتظار ، صورت می گرفت ، در معنای بعد از دخالت ، حذف حرکت و تایید سکونت و ثبات ، تدارک دیده می شود ( خوابیدن یا باقی ماندن خانه در کنار شتر ) . لیکن نه برای همیشه ، چنانچه از معنای اول نتیجه شده ، بلکه تا تورم کامل حادثه . که عامل آن هر کدام از عناصر شرکت کننده می تواند باشد ، خانه ، شتر ، ساکن و ساکنین یا سوار و.. . در این میان ، ترکیب ( جز یک بار ) علاوه بر بیان شمارش ، ناگهانی و یکبارگی و نیز وسعت و عمق حادثه را هم تداعی خواهد کرد .

در ادامه :

...

مثل سیخ به تن مو می کند فرو می کند . کرد .

بدون موسیقی هم

و اینجا بود که دماغی عملی با چسب که از من پرسید :

عمل با شما چند ؟ آقا .

فرم سنگین و خوبی بود


این وحشت و فاجعه است که مو بر تن سیخ می کند و سیخ به آلت شکنجه ای تبدیل شده ، در تن فرو می شود ، فرو شده و خواهد شد . لیکن این به فریاد و ناله گفته نشده ، بلکه رقص آرام و دهشتناک کلمات ، با ترتیبی شیطانی ، به جای تبدیل آن به جیغی هراس آور ، به غریوی اندیشناک مبدل کرده است .

و بالاخره جز در بند آخر که شاعر گویا به زور آن را ادامه داده و معمول گویی کرده است ، با تمام زیبایی شایسته این شعر پیش می رود و همچنان خصیصه فضاسازی زیبای شاعر را هم نمایان می کند .

باز هم اگر شعر « از من مخابره می آیی » در صفحه 18 چنان به آسانی خوانده می شود دریابی یک شعر معمولی همگانی خوانده ایی با اندکی زورزنی شاعر برای ارتقائ ناموفق از راه تطویل نحو شکلی زبان و ایجاد درگیری در زمان ، به شعر صفحه 20 هم می رسی با عنوان ترکیبی :

« از خیال تا به حالی که محال است »

مصرع آغازین و موسیقی ایی که حرف « ل » تولید کرده و اندیشه ایی عظیم که پشت این سد جا مانده و بلافاصله سادگی پر اتفاق و کاملا شخصی سطور زیر در زیر :

یک بغل آغوش بی پروا هم پیاده شود همین بغل که بهانه بود

پیاده شود برود پی این چارراه

که سبز چشم تو را در عکس خودش قرمز انداخته است

سبزی که به قرمزی برسد عبور را علامت ممنوع می کند .

می کشاندش تا خطر کند

....

گفته بودم فردیت متظاهرانه ، اما غیر قابل ترجمه در شعر امروز ، اساسا رفتاری است برای گمنامی آن . به معنی دیگر ، تکوین فردیت در شعر ، می بایست آن را در منظر احساس و شناخت مخاطب قرار داده باشد . اگر نه تبدیل به متنی ناخوانا خواهد شد .

در این شعر اما می توان یک مکالمه پیچیده را در یک زبان ساده و با تموج رنگارنگ از صداهای گوناگون را شنید . یعنی معناها و تصاویر ، در قاموس ایجاز و ایجاد حدودهای کوتاه ، با وجود حفظ اصالت خود در پنهانی ، بلافاصله به صداهای آرام ، اما با سیر در سویه های مختلف ، مبدل می شوند .

و بالاخره یک پایان بندی زیبا و حسرت انگیز، بی هیچ دردمندی تظاهرگرایانه :

هیچ هم حالیش نیست

که ماهم ممکن است پیاده شویم همین بغل

و دوربین چارراه را بغل بزند که بهانه بود

اما درست از سطر آخر همین و سطر اول شعر بعد ، اجرایی که بر این شعر حاکم بود ، لو می رود . آن که در اینجا به زیبایی فرو و فرا نشسته بود در اشعار بعد تا صفحه 44 ، کم کم با ستم شاعری که می خواهد از یک تکنیک تا حد مستعمل و کهنه کردن استفاده کند ، فرسوده شده و حلاوت از دست می دهد . شاعر این شعرها گرفتار اجرایی شده و رفتار با کلماتی با ردیف های صوتی مشابه ، که این بار متن را نه او که ایجاب های ابتدایی تکنیکی ، پیش برده است .یعنی فدا شدن شعر در برابر فن . هر چند باز هم ، همین اشعار نیز، ارتباط صادقانه اش را با مخاطب برگزیده اش حفظ می کند . لیکن این یک تحمل است از سوی او ، نه همراهی شوقناکش:

در شعر صفحه 22 ، شاعر نمی تواند با خود و عکس و مخاطب ، وارد یک گفتگویی شعری شود ، بلکه با مطول گویی درباره یک عکس وبیان اینکه احتمالا چه روابط صوری می تواند با آن داشته باشد ، به فریب مخاطب ادامه می دهد . اگر می توان گفت یکی از ماحصل خوانش شعر ، ایجاد آزادی به وسیله آن ، در اندرون خواننده است ، تا در حدود تنگ واقعیت پیرامون خود ، وسعتی را یافته باشد ، چنین شعری نه آن ، که تنگنایی نفس گیر خواهد بود .

یا مثلا اگر در شعر صفحه 24 ، شاعر خواسته با ایجاد عینیتی گروتسک ، با طنز فاجعه بار ، از استحاله عناصر شرکت کننده در شعر ، نمایشی داده باشد ، بدون در نظر گرفتن عمق چنین دیدگاهی ، از مضامین دم دستی استفاده کرده ، که در خاطره و اذهان پیرامون مستعمل شده است .

شعر « تکامل تاریخی تاریخ در یک لحظه از یک پنجره » هم هست . صدای حاکم با وجود بیان کلمات و حوادث درشت و فاجعه بار ، به نجوای کسی می ماند از به جا مانده تاریخ دهشت . نه که به مامن گاهی رسیده باشد ، بلکه انسی پذیرا با دهشت را داشته است . اکنون آن هستی تاریخی که پشت او و تاریخ را لرزانده ، در او به آرامی رسوب کرده است و رسوب می کند فضایی که وسیع است و هویت تاریخی شاعر ، که چندان از تلخ و درد تهی شده ، تا بتواند در فرصت مطول روایت گنجیده باشد .

کسی توی چشم شاعر رفته خط کوفی نوشته روی مردمک اش . تاریخ ، تاریخ سراسر یادآور عظمت ها و شکست ها ، نه اینکه یادآوری می شود . بلکه تصویری می شود در تابلویی که زاده تداعی کلمات است ، نه حاصل رسم آنها . همان کلماتی که اعجاز شکلی خط کوفی را دارد . همان خطی که ، حکاکی رازآلود دارد در ترتیب ناهمگون اش در فضایی که حدود را برنمی تابد . اینجا توفانی مرموز و جادویی می وزد که تکه هایی را از تابلو برکنده ، در فضایی می پراکند که در نگاه و حس و اندیشه شاعر ، هیچ سکون و ثباتی را نشان نمی دهد . « سی-تی-اسکن های تاریخی من نشان می دهد / تقسیم شده ام به تکه های چپ و سلسله های راست » . سخن از یک نمودار نوین و ماشینی بی روح است که نیشخند بر گذرگاه یک تاریخ می زند . در این گذشته ، که تا به همه اندام اکنون کشیده شده ، منیت عام شده ، جز خطوط بی روح از نوع چپ و راست ( هر دو صفت مذموم ) چیز دیگری نیست . و همین چیز دیگری نیست ، حکایت تلخ پاشیدگی ی اگر نه یک هویت مسجل ، لااقل هویتی ایده آل است . شخصیت هایی با هاله حوادث و آرمان ها ، مانند امیر مسعود ، نادرشاه ، مدرس ، چنگیز و ... نیز ، در رسوب خاطراتی که از خود باقی گذاشته اند ، جز همین نتیجه گیری دردناک را تداعی نمی کنند . و همین است که شاعر وامی دارد بگوید :


...

که سخت وول می خورد نادرشاه افشار توی حنجره ام

...


گاهی شعرهایی هستند عمر کوتاه وبلندشان ، اندازه زمانی است که آن را می خوانیم . نه تو را رها می کنند ، نه به زحمت می اندازند شناگر عمقی نهان کننده باشی . خیلی ساده ، سرگرمت می کنند و کنجی لب برای تبسم ات بار می آورند تا از پس آن گفته باشی : « چه شیطنت مطبوعی » . شعر « وقتی نفوذ نمی کنم ، چه می گویم » از آن دسته شعرهاست . با موضوعی ساده ، بیان وصفی ، استعاره های دم دستی به جا ، و خیزش های افشاگرانه . لیکن همه اینها را آرامشی لذت انگیز فرا گرفته که از نهی و قبول متشنج ، دور می کند . یعنی درست از قماش همان اتفاقی که در شعر « فرهنگ بوق جامعهه هه هه هه » می افتد . جایی که منظرگاه های شعر ، روی جلوه های متشنج می نشیند . اما لحن آن ، آن را تا حدی تعدیل می کند تا به اتفاق های درون متنی کنترل شده ، تبدیل کند .

و بالاخره اینکه اشعار بعدی دفتر هم با افت وخیزهای مشابه ، گاه تخریب شده و گاه درخشان ، پیش می رود . اما همه آنها آن خصیصه های مشهور خود را حفظ می کنند ، قابلیت تاویل ، فضاسازی گسترنده ، تعدیل و تاخیر معناهای عادت شده ، دخالت های به سامان در نحو ، و بالاخره جلب روایت در شرایط مهیا شده .

و گفتم و گذشت که شعرهای عزیزی را چیزی در خفا و پشت تهدید می کند که مثل یک توطئه ، همواره در کمین است و آن متابعت از یک اجرای واحد است . در حالیکه هر یک از شعرهای او ، ماهیتی را داراست که گرایش دارد به اجراهای متفاوت . تا صفت های بارزی را نمایان کرده باشد که در یک اجرای واحد ، کتمان می شوند ، یا به سطح می آیند .

مانند تخریبی که در شعر « سکته ای اتمی کرد من از چشم تو وقتی افتاد » صورت گرفته است . ماهیت آن تعمیق گرا است . معترض و مداخله جو در کار جهان است . در برابر چیدمانی از اشیاء و روابط قدعلم می کند که جا و زمان های بزرگی را در سرنوشت آدمیان اشغال کرده اند و .. پس اجرای درخور و دیگری را طلب می کرد . ولی در اجرای کنونی ، به هذیانی می ماند و یا به بیانی ولنگارانه ایی که حتی نمی تواند فدایی « تو»یی هم شده باشد که بیارزد. به عبارت دیگر می توانست نگاهی داشته باشد به اجرای شعر مابعد خود « در نگاه تو ابریشم ام و یا از تو برنمی گردم » ، که منطبق با ماهیت آن و با متانت مطلوب پیش رفته است .

یا مانند شعر « عروج ، پرنده می خواهد » . نه محتوایی در خوراندیشه شاعری که با اشعار دیگرش شناختیم ، نه زیبایی که حاصل فرمی بدیع بوده باشد ، نه حرمتی به خواننده که از انس خلوتی آرام دهنده حاصل شده باشد ، و نه هر چیزی که در نیازمندی به شعر نقطه اتکایی بوده باشد . حتی سحر متفننانه یک بازی ساده هم در میان نیست . ایضا بخوانید شعر « زنبقی که روی شعر من است » را . و مقایسه بکنید با شعر « پیرهنم را بگو » که در عین سادگی ، تفکربرانگیز است و همدلانه . تا به آنقدر، که نتوانی تا آخر بخوانی . می خوانی و از اتمام آن ، سکوت مهربانانه ات شروع می شود و خیرگی ات به صدایی که هنوز در اطراف تو است .

و بالخره اینکه ، تلخی این نوشته ( همین نوشته ) را شعری باید بزداید . و آن ، شعر « ارواح » است که خوش نشسته در خلوت به چشم نیامدنی صفحه 82 :

دسته دسته می روند

شمع ها در دست

با دست های کینه یی که می دفند و

هیچ مجالشان نیست

این پروانه ها که رقص آمده اند

از سیاه آسمان تا حریر آبی زمین


مظاهرشهامت

اردبیل – صندوق پستی 793-56135

تلفن : 04515511008